یک بالاپوش گرم برای سفر
فقط یک کفش محکم و یک بالاپوش گرم که به عنوان پتو هم مورد استفاده قرار بگیرد لازم داری.
تاریخ انتشار:
62 نفر این یادداشت را خواندهاند
2 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
دو صومعه با فاصله کمی از هم و در منطقه زیبایی قرار داشتند. صومعه بزرگتر بسیار ثروتمند و صومعه کوچکتر خیلی فقیر بود.
روزی یکی از راهبان صومعه فقیر به ملاقات یکی از آشنایان خود در صومعه ثروتمند رفت و گفت: «من به زودی به یک سفر زیارتی خواهم رفت که در یک مکان بسیار دور و در مرز شمالی موطن ما قرار دارد. آیا مایل هستی که همراه من بیایی؟ بارها شنیدهام که آرزو داری یک مرتبه به این مکان مقدس بروی.»
راهب صومعه ثروتمند جواب داد: «خیلی مایل هستم که همراه تو به این سفر زیارتی بیایم، اما هنوز وسایل خود را آماده نکردهام.»
راهب صومعه فقیر که بسیار متعجب شده بود، پرسید: «مگر تو جز یک کفش محکم، یک بالاپوش گرم که به عنوان پتو هم مورد استفاده قرار بگیرد و یک پیاله برای برنجی که در راه میخوری، به چیز دیگری هم نیاز داری؟»
راهب دوم جواب داد: «گمان کنم... تو این سفر را که ماهها به طول خواهد انجامید، زیاده از حد ساده تصور کردهای. من سالهاست که خود را برای این سفر طاقتفرسا آماده میکنم. اگر وسایل کافی تهیه نکرده باشی، چطور میتوانی به آن همه سختی و خطر مقابله کنی؟»
راهب فقیر جواب داد:«در هر صورت من دو هفته دیگر حرکت میکنم.»
یک سال و نیم بعد، راهب از سفر زیارتی خود بازگشت. او با هیجان تمام از تجربیات فوق العاده و آموزنده خود تعریف میکرد.
راهب ثروتمند با کمی شرمندگی، گزارش او را شنید و گفت: «پس از تعاریف تو متوجه شدم که چه چیزهایی برای این سفر لازم دارم.»
راهب فقیر گفت: «من میدانم، تو چه لازم داری و قبل از یافتن آن هم راهی نخواهی داشت.»
روزی یکی از راهبان صومعه فقیر به ملاقات یکی از آشنایان خود در صومعه ثروتمند رفت و گفت: «من به زودی به یک سفر زیارتی خواهم رفت که در یک مکان بسیار دور و در مرز شمالی موطن ما قرار دارد. آیا مایل هستی که همراه من بیایی؟ بارها شنیدهام که آرزو داری یک مرتبه به این مکان مقدس بروی.»
راهب صومعه ثروتمند جواب داد: «خیلی مایل هستم که همراه تو به این سفر زیارتی بیایم، اما هنوز وسایل خود را آماده نکردهام.»
راهب صومعه فقیر که بسیار متعجب شده بود، پرسید: «مگر تو جز یک کفش محکم، یک بالاپوش گرم که به عنوان پتو هم مورد استفاده قرار بگیرد و یک پیاله برای برنجی که در راه میخوری، به چیز دیگری هم نیاز داری؟»
راهب دوم جواب داد: «گمان کنم... تو این سفر را که ماهها به طول خواهد انجامید، زیاده از حد ساده تصور کردهای. من سالهاست که خود را برای این سفر طاقتفرسا آماده میکنم. اگر وسایل کافی تهیه نکرده باشی، چطور میتوانی به آن همه سختی و خطر مقابله کنی؟»
راهب فقیر جواب داد:«در هر صورت من دو هفته دیگر حرکت میکنم.»
یک سال و نیم بعد، راهب از سفر زیارتی خود بازگشت. او با هیجان تمام از تجربیات فوق العاده و آموزنده خود تعریف میکرد.
راهب ثروتمند با کمی شرمندگی، گزارش او را شنید و گفت: «پس از تعاریف تو متوجه شدم که چه چیزهایی برای این سفر لازم دارم.»
راهب فقیر گفت: «من میدانم، تو چه لازم داری و قبل از یافتن آن هم راهی نخواهی داشت.»