این وجدان از کجا آمده است؟
میگوییم «وجدان داشته باش»، «بابا! وجدانت کجا رفته؟»، «بابت آن قضیه هنوز وجدانم آزارم میدهد.»
کلمه وجدان در فارسی با کلمه عذاب میآید؛ عذاب وجدان. سؤال این است: آیا وجدان همان نیروی سرزنشگری است که در وجود ما علیه بدیها و منفیها مقاومت میکند و ما را وا میدارد که از بدی پشیمان شویم یا اگر این نیرو شدیدتر باشد باعث میشود که از ترس سرزنشهای بعدیاش یعنی همان عذاب وجدان، از همان اول سراغ بدی نرویم؟
اگر به ریشه عربی این کلمه مراجعه کنیم، میبینیم معنی مصدر آن یافتن است و در نتیجه وجدان به معنی یافتن است. جالب است که «وجود» هم به معنی یافتن است. مصدر وجود و وجدان یکی است. اینکه چگونه وجود بعدا معنی باشندگی و بودن پیدا کرده، بخشی است جداگانه اما این قدر را میشود فهمید، وجود تو همان چیزی است که تو از خودت مییابی. و وجود دیگر چیزها نزد تو نیز همان شناختی است که از آنها نزد خود مییابی.
وجدان هم به همین طریق، یعنی خود را یافتن و در نتیجه ارزش خود را به یادآوردن. به طور طبیعی نیز آلودگی و زشتی یک کار بد یا یک حال بد را در خود حس کردن. آن حالت سرزنش و عذاب وجدان به خاطر همین ادراک و یافتن ارزش خود و بیارزشی کار و حال بد است. چون این ادراک، ادراکی درونی است، ما دچار چندش میشویم و احیانا از خودمان بدمان میآید که چرا فلان کار را کردم یا فلان حرف را زدم. اما از آن جایی که وجدان به معنی یافتن است، به واقع ما خوبی و نیکی و زیبایی و شکوه آن را نیز در درون خود مییابیم.
به این ترتیب، میبینیم که اگر معنی واژه وجدان دقیق نگریسته شود، ترکیبی از این دو واژه فارسی است: «یافتن و دریافتن» و آنچه یافته و سپس دریافت میشود چیزی جز«نقش یا همان خود» نیست و نیز میبینیم که این کلمه هم مثل بسیاری از کلمات کلیدی اخلاق، اشاره به «شناخت» دارد. تا آدمی خود را نیابد و درنیابد که کیست و چیست، رفتارش سازمند و سازگار با حقیقت وجودش نمیشود. تا آدمی خود را نشناسد، یکپارچه و یگانه نمیشود.