لبخند شما وقتی جذاب است که دلتان بخندد!
وقتی کسی دارد از چیزی حرف میزند که حسی به آن ندارد، انرژی کلماتش و لحن صحبتش و حتا تکان خوردن ماهیچههای صورت او همان قدر نچسب است و به دل نمینشیند که کسی به زور لبخند بزند تا جذاب باشد، کفش پاشنه بلند بپوشد تا شیک باشد درحالی که تا قبل از این فقط اسپورت میپوشیده، سعی کند با لهجه انگلیسی صحبت کند درحالی که فارسی را به خوبی بلد است.
یکی از رمزهای دلنشین و موثر بودن یک گفتگو این است که به طور دقیق از چیزی حرف بزنیم که به آن اعتقاد داریم و لمسش کردهایم. مطلب مورد گفتگو را چنان هضم کرده باشیم که روحش از میان کلمات ما در فضا پخش شود و بر جان و دل مخاطب بنشیند، حتی اگر این مخاطب با حرف ما موافق نباشد. با این توصیف مخاطب ما حتی در صورت ابراز مخالفت هم از این گفتگو لذت میبرد چون با حقیقتی محض رو به رو است که او را به چالش کشیده. در غیر این صورت امواج منفی مصنوعی بودن سخن ما بر جو حاکم میشود و مجال گفتگو را از دو طرف میگیرد.
مثال؛ هرگز با شوق از کتاب و فیلمی و اثری که از آن لذت نبردید، خودتان نخواندید و ندیدید یا نظر خاصی دربارهاش ندارید صحبت نکنید فقط به این دلیل که مثلا بحث روز است یا جزو ده اثر برتر جهان یا کشور است. به جای این کار از مقاله کوتاه و کم اهمیت یک روزنامه کم اهمیتتری سخن بگویید که به تازگی خواندهاید و تنها یک جملهاش تاثیر عمیقی بر شما گذاشته. برق و شوق لذتی که از آن یک جمله بردهاید هنگام صحبت در چشمان و حالت صورت شما پیدا میشود و بر روی مخاطب اثر میگذارد. و البته یادتان باشد هیچ اتفاقی در یک مکالمه بدتر از این نیست که مخاطب شما گمان کند که تنها محض به رخ کشیدن سوادتان در حال ارائه دادن آمار بهترین فیلمها و کتابها نویسندهها هستید...
این را همیشه به خاطر داشته باشید؛ لبخند شما وقتی جذاب است که دلتان بخندد!