فقط برای دو تکه نان
میزبان جواب داد: «تعجب میکنم. مگر در سرزمین شما، کسی جواهر نمیخورد؟»
تاریخ انتشار:
126 نفر این یادداشت را خواندهاند
3 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
یک سپهسالار طی کشور گشاییهای متعدد، مرزهای سرزمین خود را گستردهتر کرد تا به قلمرو و پادشاه مقتدری رسید. پادشاه او را به ضیافت با شکوهی دعوت کرد. اما جای گوشت کبابی و میوههای لذیذ، پیالهای پر از مروارید و جواهرات گران قیمت در مقابل فرمانده قرار داد.
مرد با تعجب فریاد زد: « اما من که نمیتوانم مروارید و جواهر بخورم!»
میزبان جواب داد: «تعجب میکنم. مگر در سرزمین شما، کسی جواهر نمیخورد؟»
سپهسالار جواب داد: «من فقط دو تکه نان در روز میخورم که گاهی مجبور میشوم از آن هم صرف نظر کنم، اما در هر صورت برای من کافی است.»
پادشاه گفت: «اگر این حرف تو حقیقت داشته باشد –که البته من تردیدی در آن ندارم- تو باید بتوانی این دو نان را در سرزمین خودت هم به دست بیاوری. پس چرا کشورهای دیگر را تصرف میکنی؟»