مثل مار بازی اسنک شده‌ایم!

مثل مار بازی اسنک شده‌ایم!

مثل مار بازی اسنک شده‌ایم... هر کاری که می‌کنیم هی می‌خوریم به دیوار.  
نویسنده: سناء شایان
تاریخ انتشار:
103 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
3 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

بازی اسنک را یادتان هست؟ همان کرم یا مار بدبختی که  باید راه می‌رفت و می‌خورد و دراز می‌شد و جا به جا جلویش دیوار سبز می‌شد و باید سعی می‌کرد که به دیوار نخورد. خیلی‌هامان شکل او شده‌ایم. پای صحبت هر کسی می‌نشینی می‌گوید جوانی‌مان رفت بدون هیچ لذتی، بدون هیچ ذوقی، بدون هیچ کاری که دوستش داشته باشیم، بدون هیچ ... هیچ هیچ هیچ. و هر کاری که می‌کنیم هی می‌خوریم به دیوار. هنوز هم که هنوز است انگار داریم دنبال کمی، فقط کمی انرژی می‌گردیم، یکی که بیاید با هم کار کنیم، با هم مقاله بنویسیم، با هم برویم بگردیم، برویم .... ولی انگار منبع‌های انرژی کور شده‌اند. حالا این وسط میان وبگردی‌های اینترنتی این چند جمله را ببینی:
 «زندگی از مرگ پرسید: «چرا مردم از تو متنفرن ولی منو دوست دارن؟»
مرگ پاسخ داد: «چون تو دروغی شیرینی و من حقیقتی تلخ.»
 اول به نظرت زرد بیاید. بگویی از این جملات سرخوشانه. فکر کنی ای بابا دوباره یکی حالش خوب بود چنین چیزی نوشت و بعد فکر کنی، خوب برعکس این است؛ زندگی حقیقتی تلخ است و مرگ دروغی شیرین؟ یا زندگی دروغی تلخ است و مرگ حقیقتی شیرین؟ فکر کنی و فکر کنی و بعد به نتیجه برسی که اکثر آدم‌های دنیا زندگی را بیشتر از مرگ دوست دارند. حتا وقتی که مرگ بر سرشان سایه انداخته و زندگی‌شان در مضیقه است و دنیا برایشان تنگ. این‌که فکر کنی زندگی در کل شیرین است و گاهی تلخ می‌شود یا فکر کنی زندگی همیشه تلخ است و گاهی شیرین می‌شود.  مثل این است که فکر کنی گورخر سفید است با راه‌راه‌های مشکی، یا مشکی ست با راه‌راه‌های سفید. یا مثل این است که فکر کنی بوی بد ماهی به لذت خوردنش می‌ارزد یا نمی‌ارزد؟ به هر حال این تصور خیلی مهم است. اگر فکر کنی زندگی شیرین است، تحمل تلخی‌هایش آسان‌تر می‌شود. ولی اگر فکر کنی زندگی تلخ است، شیرینی‌هایش را هم نمی‌بینی. این‌که  ذات زندگی شیرین است را همه پذیرفته‌اند. خداوند آدمی‌زاد را رها کرده‌ که تجربه کند، بیاموزد، لذت ببرد، دوست داشته باشد، اختیار داشته باشد، حرف بزند و... حالا اگر روزگار طوری چرخیده و خودمان طوری چرخاندیمش که شده‌ است این، دلیل نمی‌شود زندگی تلخ باشد و تلخ بماند.
زندگی ناپایدار است و نرم. طوری که هر چه قدر هم دنیا بخواهد له‌مان کند، باز هم می‌توانیم زندگی‌مان را به دست بگیریم و شکل بدهیم، لذت‌ها را پیدا کنیم و کیف کنیم. اصلا چرا چشم‌مان به امکانات جامعه باشد؟ بعضی از لذت‌ها را هیچ کس نمی‌تواند از آدم‌ها بگیرد. لذت‌هایی مثل دیدن آدم‌های خوب که نسل‌شان هنوز هم منقرض نشده، لذت معاشرت با آن‌ها، عشق، محبت، همکاری، دوستی و... یا حتی اگر از آدم‌ها هم ناامید شده‌اید. لذت‌های منحصر به فرد تک نفری هنوز هم هست: خواندن یک کتاب، هدفون، دیدن یک فیلم، ساختن یک چیز خوب، خوردن یک غذای خوشمزه، درک تنهایی، خواب، نوشتن و کارهایی که فقط خودمان و خودمان از پس‌شان برمی‌آییم. می‌بینید؟ هنوز زندگی شیرین است البته با رگه‌هایی از تلخی.
 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: