فقط اندازه یک سؤال فرصت داری

فقط اندازه یک سؤال فرصت داری

پیرمرد با تعجب به او نگاه کرد و گفت: بسیار خوب، فقط می‌توانی یک سؤال بپرسی.
نویسنده: گردآوری نسرین عفتی
تاریخ انتشار:
96 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
4 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

مردی که در ترکیه زندگی می‌کرد، سخنانی راجع به استاد بزرگی شنید که در ایران باستان زندگی می‌کرد. از همین رو بدون معطلی و بلافاصله تمامی اموالش را فروخت، از خانواده‌اش خداحافظی کرد و به دنبال علم و دانایی به راه افتاد. پس از سال‌ها سفر موفق شد کلبه‌ای را که استاد بزرگ در آن زندگی می‌کرد، پیدا کند. در حالی که قلبش مملو از  احترام بود، نزدیک شد و در زد.
استاد بزرگ در را باز کرد. مرد گفت: من از ترکیه می‌آیم و تمام این سفر را انجام داده‌ام تا از شما فقط یک سؤال بپرسم. پیرمرد با تعجب به او نگاه کرد و گفت: بسیار خوب، فقط می‌توانی یک سؤال بپرسی.
 مرد ترک گفت: چون باید سؤالی که می‌کنم، مشخص و روشن باشد، آیا می‌توانم به ترکی با شما صحبت کنم؟
 مرد دانشمند گفت: می‌توانی. اما حالا دیگر به تنها سؤال شما پاسخ داده‌ام. برای دانستن هر چیز دیگری از قلبت بپرس. او به شما پاسخ مناسب را خواهد داد و سپس در را بست.


 

زیباترین جملات از بزرگان جهان2
به خودت بگو
نسرین عفتی باران
انشارات راه رشد

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: