یه خبر داغ و دست اول دارم!
« من كه سرم تو كار خودم هست از اين چيزها خبر ندارم، فقط پری خانم میگفت مثل اينكه اين دو تا با هم سازش نمیكردند. سازش كه دقيقا نمیدانم، فكر كنم مشكل نازايی بود.»
« من كه والا از همه جا بیخبرم، فقط علی میگفت انگار پسره افتاده زندان به خاطر مواد و اينها. پدره هم نمیرود درش بياورد همين.»
« اين چيزها كه گفتن ندارد. من هم خيلی پيگير اين ماجراها نمیشوم. سوسن بيشتر از آنها خبر دارد. میگفت انگار دروغ میگويند كه دختره دانشگاه شهرستان قبول شده و رفته. مثل اينكه دختره فرار كرده...»
يك كلام بگوييد: «نمیدانم، خبر ندارم!»
انگار ما را مجبور كردهاند كه تا از ما سوالی راجع به كسی بپرسند، هرچه از هركجا در موردش شنيدهايم خالصانه و مشتاقانه در اختيار ديگران بگذاريم. حتی اگر از آن خبر مطمئن نباشيم. و فقط در اين گونه موارد به شدت احساس انجام وظيفه میكنيم. اين وظيفه خطير را چه كسی بر گردن ما گذاشته است!
همیشه دنبال خبر دسته اول هستیم و چیزی که قبلا شنیده نشده، البته شاید همین باشد که بدمان نمیآید کسی باشیم که یک خبر دست اول و داغ را به دیگران میدهد؛ یک خبر در گوشی و هیجان انگیز که قبلا شنیده نشده! یک هیجان و شوک آنی که در نهایت منجر به یک لبخند یا تعجب گذرا میشود. و چیزی در جانمان میاندازد که خبر را به بقیه بگوییم و اولین نفری باشیم که خبر دسته اول را بیان میکند...
دور و برمان را از این هیجانهای کاذب خالی کنیم. طعم آرامش حاصل از بیخبری خیلی بهتر از داشتن خبر داغ و دست اول است. داغی بعضی خبرها گاهی باعث میشود مغزمان ذوب شود و به فنا برود.