نور ماه نورافکن کولیهاست
بخشی از وصیت نامه چارلز چاپلین به دخترش:
دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب، آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون میآیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار... به نماینده خود در پاریس دستور دادهام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بیچون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت باید برای او صورت حساب بفرستی.
دخترم «جرالدین»، گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنها هستم. تو واقعا یکی از آنها هستی. هنر قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را میشکند. وقتی به مرحلهای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش دیدی، همان لحظه، تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب میشناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش، زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده نورافکنهای تئاتر «شانزلیزه» خبری نیست. نورافکن کولیها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمیکنند؟ اعتراف کن. دخترم...
همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده «چارلی چاپلین» کسی انقدر گستاخ نبوده که یک کالسکهران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید...
دخترم جرالدین، چکی سفید برای تو فرستادهام که هرچه دلت میخواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو، سومین فرانک از آن من نیست. این برای یک فرد فقیر گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم...
من زمانی دراز در سیرک زیستهام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده، نگران بودهام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان سقوط میکنند!