لذت تماشا کردن را از یاد نبر

لذت تماشا کردن را از یاد نبر

پسر فریاد زد: پدر نگاه کن... درخت‌ها حرکت می‌کنند!
نویسنده: گردآوری امیر مدرسی
تاریخ انتشار:
140 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
4 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

مرد مسنی به همراه پسر جوانش در قطار نشسته بود. مسافران دیگری هم در صندلی‌های خود نشسته بودند و قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار، پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که باد را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن... درخت‌ها حرکت می‌کنند!
مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی هم نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند. ناگهان پسر دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن... دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند!
زوج جوان، پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد. چند قطره روی دست پسر جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن! باران می‌بارد، آب روی دست من چکید! زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟!
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیماستان بر می‌گردیم. امروز، پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند!

 

مسافر خوشبختی
گردآوری امیر مدرسی
انتشارات یاران تبریز
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: