این نوشته تبلیغ بی‌عاطفه‌گی نیست!

این نوشته تبلیغ بی‌عاطفه‌گی نیست!

این متن خواهشی است برای کنار گذاشتن یک تعارف مدرن در مکالمات و سرپوش گذاشتن روی بی‌احساس بودنمان...  
نویسنده: زهرا عزیزمحمدی
تاریخ انتشار:
83 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

نامش می‌افتد روی گوشی. موبایلم دارد زنگ می‌خورد. دو تا زنگ برای من و دو تا بوق برای او باید بگذرد تا به خودم بیایم و با کف دست بزنم روی پیشانیم که: «ای وای... به کل یادم رفته بود زنگ بزنم و احوالش را بپرسم.»
اما خب فقط مرگ است که چاره ندارد! یکی دو بار که قسم بخورم این چند روز سرم خیلی شلوغ بوده و صادقانه معذرت‌خواهی کنم از دلش درمی‌آید. همه می‌دانند آدم وقتی سرش شلوغ می‌شود روزی چند بار آرزو می‌کند ۲۴ساعتش کش بیاید و سر چند دقیقه اضافه هم چانه می‌زند.
وقتی می‌گویم سرم خیلی شلوغ است، جواب همیشگی که می‌شنوم این است:«یعنی حتی به اندازه‌ی گرفتن شماره‌ی من و پرسیدن حالم وقت نداری؟»
باور نمی‌کنید؟ بیایید حساب کنیم:
 دو ثانیه از زمانی که مغزم با چک کردن چهره‌اش جلوی چشمم فرمان می‌دهد تا دست به‌گوشی ببرم.
 پنج تا هفت ثانیه پیدا کردن اسمش از توی دفترتلفن گوشی. یک‌صدم ثانیه زدن علامت سبز.
 ۱۵ تا ۲۰ ثانیه هم انتظار تا گوشی را جواب دهد.
 پنج دقیقه، نه اصلا ده دقیقه هم می‌گذاریم برای بعد از احوال‌پرسی، آن‌جا که کار مکالمه‌ها به «چه‌خبر چه‌خبر» گفتن‌ها می‌رسد و نهایتا آنقدر حرف مشترک نداریم که لحنمان فرود می‌آید. با یک قربان‌صدقه‌ی مختصر برای خداحافظی مقدمه‌چینی می‌کنیم و بعد... علامت قرمز روی گوشی لمس می‌شود. تمام.
یازده دقیقه و ۴۲ثانیه و یک دهم ثانیه از تمام شلوغی‌های روزمره‌ من می‌تواند برای او باشد اما نیست. فقط یازده دقیقه و ۴۲ ثانیه و یک دهم ثانیه برای اینکه به بی‌معرفتی متهم نشوم کافی است. ولی راستش خیلی بیشتر از این ثانیه‌های شمرده شده را باید بگذرانم تا یادم بیاید که از او چه‌خبرهایی دارم و یک جای خوب و نسبتا آرامی را در یک وقت بی‌کاری پیدا کنم تا با او تماس بگیرم. طوری که بی‌احترامی تلقی نشود و سرآخر سعی کنم در طول صحبت آداب معاشرت را رعایت کنم و برخوردی صمیمانه داشته باشم.
خیلی طول می کشد یادی بکنیم از کسی که مدت‌هاست دنیاهایمان از هم دور شده. نه، اعتراف می‌کنم که واقعا ده دقیقه بین روز پیدا نمی‌کنم تا حال آن آدم‌هایی را بپرسم که مدت‌هاست از هم دور شده‌‌ایم. وقت ندارم یا بهتر است بگویم وقت نمی‌گذارم تا دلم برای آدم‌های دور تنگ شود، فکر کنم کم‌شان دارم و لازم است از زیر خاطراتم بیرون بکشانمشان  و بیاورم اینجا کنار اولویت‌ها.
بگذار حالش را وقتی بپرسم که خودش با یک تصویر و خاطره و لبخند به سراغم بیاید و بدون هیچ زحمتی در کمتر از سی ثانیه وادارم کند به گرفتن شماره‌اش. آن وقت نه ده دقیقه که شاید چهل و پنج دقیقه با او حرف داشته باشم. طوری که گذشتن این چهل و پنج دقیقه را احساس نکنم و لبخندی که از مکالمه با او روی لبانم نقش بسته تا یک ربع بعد از قطع تماس هم روی لب‌هایم بماند.
کاش به هم راست بگوییم و تمام معرفتمان را موکول نکنیم به وقتی که سرمان خلوت‌تر شود. آن وقت هرچقدر هم که وقت نداشته باشیم ثانیه‌های صحبت کردن با کسی که دلمان بدجوری برایش تنگ شده شمردنی نیستند.
این نوشته تبلیغ بی‌عاطفه‌گی نیست. تنها خواهشی است برای کنار گذاشتن یک تعارف مدرن در مکالمات روزمره و اتفاقا سرپوش گذاشتن روی بی‌احساس بودنمان با بهانه‌های مختلف:
ـ یعنی حتی ده دقیقه هم وقت نداشتی یه زنگ بزنی حال ما رو بپرسی
ـ اختیار دارید! ما که همیشه به یاد شما هستیم، باور کن این روزها سرم خیلی شلوغه...
 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: