قصه رزق و روزی چیست؟
پسرم که حالا کلاس دوم راهنمایی است، از پنج سال پیش، میخواست که برایش mp3 بخرم. یعنی وقتی کلاس سوم ابتدایی بود. من صلاح نمیدانستم و به آینده موکول میکردم. گذشت تا رسید به دو سال پیش. پسرم در خانه حوصلهاش سر میرفت و به فکر این بودم که سرگرمیای برایش دست و پا کنم. برای همین تصمیم گرفتم او را به دفتر نشریه ببرم که نزدیک خانه بود. آن ایام مشغول تألیف کتابی بودم و حوصله پاک نویس کردن نسخه اولیه را نداشتم. به پسرم گفتم هر روز همراه من به دفتر بیاید و دست نوشتههایم را پاکنویس کند و حقوق هم میدهم. ارزش داشت که برای صرفه جویی در وقتم کسی را پیدا کنم که دست نوشتههایم را پاکنویس کند. اما درواقع من این کار را برایش «تراشیدم» تا حوصلهاش در دفتر نشریه سر نرود. آذر ماه، یعنی سه ماه پس از اتمام تابستان mp3 را برایش خریدم و به مناسبت هدیه تولد به او کادو دادم. قیمت کادو خیلی بیشتر از حقوق او بود. وقتی که در کاغذ کادو را باز کرد، گفتم : «روی حقوق تابستانت فلان قدر پول گذاشتم و این را خریدم.»
من با یک تیر چند هدف زم؛ اول او از بیکاری و بیحوصلگی ناشی از ماندن در آپارتمان رها شد، دوم اینکه چون کار کرده بود، قدر mp3 را بیشتر میدانست. سومین نکته هم این است که دستمزدی که در این «مانور» کار و حقوق به او دادم، هرگز کفاف خریدن mp3 را نمیداد ومحبت پدرانه من آن دستمزد او را برکت داد که به خریدن mp3 قد بدهد.
فکر کردم که ماجرای کار کردن ما و رزق و روزی هم همنیطور است. ما کار میکنیم چون کار کردن خوب است و باعث همکاری آدمها با هم و شناخت پیدا کردنشان از هم میشود. کار است که به ما استعدادهای شخصی و خاصمان را نشان میدهد و از بطالت و بیحوصلگی و نجات پیدا میکنیم. ما کار میکنیم چون خدا دوست دارد کار کنیم. خدا هم به ما رزق و روزی میدهد چون ما را دوست دارد. ما بندهاش هستیم ولی او به بهانه کار کردن ما، هزار برابر روی ارزش واقعی کار ما میگذارد و به شیوههای گوناگون رزق و روزی به ما میرساند. وگرنه در اصل، کار به خاطر رزق و روزی نیست، خود کار فی نفسه خوب است و از آن طرف هم خدا منتظر نمیماند که ما چه کاری کردهایم و ارزش آن کار چیست تا به ما رزق و روزی دهد؛ بلکه او بنده خود را پرورش میدهد، چه با کم و زیاد کردن دریچه ی رزق و روزی و چه با انواع کارها و بیکاری ها که پیش پای او می گذارد.