اگر مورچهها آدم بودند و آدمها مورچه!
مورچهها دور خردههای نان خشک جمع شده بودند و هر کدام تکه کوچکی را میبردند. جوری خردهها را ورانداز میکردند و دورشان میچرخیدند که گمان میکردی با خودشان فکر میکنند، میتوانند حملشان کنند یا نه! اما خیلی طول نمیکشید که میدیدی با چثههای ریز و نحیفشان، تکههای بزرگتر از خود را به دوش میکشند و به سمت لانهشان راه میافتند. مورچهها به سوراخ کوچک توی دیوار که میرسیدند، داخل میرفتند و خردهها را هم با خود میبردند.
نمیدانم عمر مورچهها آن قدر قد میدهد که به واریس، آرتروز و اسپاسم کمر دچار شوند یا اینکه روئین تن هستند و درد بهشان اثر ندارد؛ به هر ترتیب مورچهها با همین ویژگیهای مورچگیشان، اگر آدم بودند، شاید اتفاقات جالبی میافتاد، مثلا اینکه بدون خستگی، بدون اینکه شرایط اطراف را بسنجند و هی بخواهند صلاح و مصلحت را در نظر بگیرند، بدون تنبلی، بدون هر جور غرزدن و عیبگویی، بدون ایراد گذاشتن روی این و آن، فقط کاری که مربوط به خودشان بود را، ورانداز میکردند، بعد سعی میکردند از درستترین روش آن را انجام دهند! یعنی فقط عزمش را جزم میکرد تصمیمی را که گرفته یا کاری که به او محول شده را درست انجام دهد.
تصور این که کارها به موقع انجام شود، حرف در انجام هر کاری کمتر باشد، بیشتر دقت و ظرافت و اجرا دیده شود، حس متفاوتی است؛ اما چون این اتفاق کمتر رخ میدهد نمیتوان تصور کرد، آن موقع دنیا چه شکلی خواهد بود. اما به نظر میرسد باید بخش اعظم این تصور نتیجه دلنشینی به همراه داشته باشد.
از همه اینها که بگذریم اگر روزی عکس این تصور روی دهد چه میشود؟! یعنی اگر آدمها مورچه میشدند چه اتفاقاقی رخ میداد و چه بر سر لانه مورچهها میآمد؟