همه خوبیم، وقتی منافعمان در خطر نیست!
خانههای کنار هم در خیابان، همه یکاندازه بودند. هر کس دویست متر زمین خریده بود و خانهای ساخته بود. سی سال پیش اینجا مزرعهای بود که با رشد شهر، گندمها و بلدرچینها جایشان را به خانهها و آدمهایش دادند. تعدادی از خانهها آجرنما و نمای چند تای دیگر سنگهای مرمر بود؛ سفید و سیاه، چند خانهای هم هیچگاه نمای خاصی نداشتند. تقریبا توی حیاط همه، یکی دو درخت بود. سیب و گیلاس و سرو و افرا و ...فروردین و اردیبهشت خیابان دیدنی بود، پر از شکوفههای سفید و سمفونی بامدادی گنجشکها.
داستان خانههای خیابان اقاقی خیلی زود تمام شد. زلزله بیشتر خانهها را ویران کرد. چهار پنج خانه سالم ماندند، فرقی نداشت نمایشان آجری بود یا سنگ یا حتی بدون نما. بقیه خانهها فروریخته بودند؛ برخی خاکستر شده بودند. دیوارهای چند خانه ایستاده بودند و بر سقف ریخته سایه انداخته بودند. شکوفههای گیلاس و سیب توی گرد و غبار زلزله تماشایی نبودند.
وقتی همه جا آرام بود، همه خانههایی بودند که از سیمان و آجر و آهن ساخته شده بودند. شبیه هم با نماهایی مختلف. وقتی زلزله شد، خانهها یکسان نبودند. شبیه هم نبودند. خاکستر بودند، دیوار بدون سقف بودند، و چند تایی همان خانهای بودند که پیش از آن بودند. زلزله اتفاقی بود که درون خانهها و استحکامشان را نشان داد.
انسانها وقتی آرام هستند، وقتی با دیگری در صلح و صفا هستند، وقتی منافعشان در خطر نیست، روی لبشان تبسم است و پایبندند به مبادی آداب. همه خوب هستند. انگار همه شبیه هم هستند. اما وقتی که اتفاقی که مطابق میلشان نیست رخ میدهد، شبیه هم نیستند. برخی همان آدم قبلی هستند، برخی عصبانی هستند، برخی منصف هستند، برخی بیاخلاق میشوند.
برای اینکه انسانها را بشناسیم، به روزهایی که شادند و همه چیز به کامشان است؛ نگاه نکنیم. انسانها وقتی زیر و رو شوند، خودشان را نشان میدهند، استحکامشان را و انسان بودنشان را. در دگرگونیهای روزگار است که انسان شناخته میشود. در سفرهای سخت، توی فوتبال وقتی که شکست میخورد، وقتی که محکوم میشود و ... وقتی که زلزله میآید.