صبر تلخ است؛ مثل گلاب!
از بچگی شنیدهایم که هر چه را که درست است، باید پیشوازش برویم. ناگواریها را هم به دارو تشبیه میکنند و میگویند: «مثل دوا است تلخ است ولی باید بخوری تا خوب شوی». آخر پدر خدا بیامرزها! مگر نه اینکه دواهای امروزی خودشان یک جور سمّ هستند؟ چرا دنبال تشبیه بهتری نمیگردید؟ تشبیهای که همه چیز و همه کسی را مریض و غیر عادی و از جا در رفته نداند. و دوایی که خودش یک جور زهر است را به خورد خلق الله بدهد.
من میگویم آنچه تلخ است، عصاره زندگیست، مگر گلاب تلخ نیست؟ عرق بید مشک و عرق بهارنارنج تلخ نیست؟ کدام گلی را و کدام ریحانی را میشناسید که وقتی عرقش را بگیرند، تلخ از آب در نیاید؟ زندگی آنجا گل میدهد که آگاهی به نهایت بلوغ خود رسیده باشد. زندگی در فوران آگاهی به اوج زیبایی خود میرسد و آگاهی بیرنج نمیدهد.
صبر در عربی نام گیاهی است تلخ. صبر، خودش تلخ است. این گونه نیست که پیشامدی تلخ باشد و صبر، آن را شیرین کند. بلکه تلختر از خود آن پیشامد، صبری است که جرعه جرعه مثل شراب سر میکشیم. میگویند شراب هم مثل گلاب تلخ است؛ با صبر تلخ به مصاف تلخیهای زندگی میرویم و قضیه مثل آن قاعده ریاضی میشود که در دوران راهنمایی خواندهایم؛ منفی ضرب در منفی، میشود مثبت.
صبر تلخ است زیرا آگاهی به رنج است. اوج رنجآور بودنِ رنج، آنجایی است که آن را خوب برانداز کنی و سری تکان بدهی و او را در کنار خود، با خود و بر دوش خود بپذیری. رنج وقتی به کمال میرسد که رنج دانستن و پذیرفتن رنج را بر خود هموار کنی و از آنجا که هر چیز در نقطه اشباع خود به ضد خود، تبدیل میشود؛ پس از آگاهی به رنج، راحتی و رهایی در انتظار ماست.