دعواها با سلام و صلوات حل نمیشوند
توی اداره ما، بین دو کارمند دعوا شده بود. معلوم بود از چند روز قبل و حتی پیشتر، از هم دلخور بودند و دلخوریشان به نفرت رسیده بود. امروز صداشان را بلند کردند و سر هم داد و بیداد کردند. اگر کارمندان دیگر نبودند، نزدیک بود دست به یقه شوند. هر کدام را دو کارمند دیگر گرفته بودند تا مبادا اتفاق بدتری بیفتد. این دو نفر سرشان را بلند میکردند و فریاد میکشیدند. آبدارچی که پیرمرد مهربانی است، گلویش را صاف کرد و بلندتر از فریاد آن دو نفر گفت «صلوات بفرستید.» بعد از چند صلوات آرام شدند. دو نفر را به زور و با هل دادن روبوسی دادند. اما هنوز توی چشمهاشان نفرت و خشم بود.
یکی دو روز بعد، مدیرعامل شرکت هر دو نفر را خواست. چند تا از کارمندان را هم صدا زد. به هر کدام کاغذی داد و گفت از دیگری شکایت کنید. شکایتها را خواند. به دیگری گفت پاسخ دهد. بیشتر شکایتها سوءتفاهم بود. داستانهایی که تحریف شده به گوش دیگری رسیده بود. یکی دو مسأله بود، که مدیرعامل برای حلش راهی نشان داد. آخر جلسه هر دو نفر فهمیده بودند که نیاز به دعوا نبود. هم را بوسیدند. این بار توی چشمهاشان خشونت و بیزاری نبود.
دعوا را با صدای بلندتر تمام کردن، و روبوسیهای اجباری اختلاف را حل نمیکند. شاید در کوتاهمدت مانع درگیری شود، اما راهحلی برای درمان نفرت و بیزاری نیست. برای حل یک معضل باید دلیل معضل را یافت و راه درمان آن را.