خشمهایی که در کودکی جاسازیشان کردیم!
وقتی بچه بودیم به ما یاد دادند که خشمگین شدن کار بدی است؛ مخصوصا عصبانی شدن از دست بزرگترها که گناه کبیره بود. اصلا هم فرقی نمیکرد که آن بزرگترها چه کار کرده باشند. برای ما عصبانی شدن مطلقا ممنوع بود. ما را شبیه بچههای توی کارتونها میخواستند؛ مرتب و منظم و اتوکشیده با لبخند پهن معصومانهای روی لب و شیرینزبانیهایی که تنه به چاپلوسی بزنند. تا به حال از خودتان پرسیدهاید آن خشمهایی که در کودکی به دستور اکید بزرگترها جاسازیشان کردیم حالا کجا هستند؟ جای دوری نرفتهاند. مثل دیوهایی برهنه و زخمخورده در تاریکیهای اعماق ذهنمان پناه گرفتهاند و منتظرند که یک اتفاق کوچک خاطره آن خشم اولیه را در ذهنشان تداعی کند تا بیرون بپرند و بر سر و صورت تداعیکننده چنگ بکشند؛ طوری که خودمان هم از این خشم غیرمنتظره جا بخوریم و نتوانیم بفهمیم از کجا سر درآورده.
وقتی به عقب برمیگردیم و به آن لحظه اولیه میرویم که خشم در آن متولد شد، هیچ اثری از آن دیو وحشی نمیبینیم. خشممان در آن لحظه اولیه هیچ چیز غیرمنطقی و نامنصفانهای نداشته. خشمگین بودیم چون بزرگترهایمان بدقولی کردهبودند یا دخترعموی پیر مادربزرگ ایراد نامنصفانهای از ما گرفتهبود یا وادارمان کردهبودند از بچه کوچک مهمان که خودش دعوا را شروع کرده بود عذرخواهی کنیم. وقتی به آن لحظه اولیه برمیگردیم خشممان را میبینیم که چهرهای جدی، منصف و خردمند داشت و به ما میگفت که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست و با اصرار دستمان را میکشید تا اجازه ندهد دیگران ما را به آن سمت نادرست ببرند. وقتی به گذشته برمیگردیم خشممان بیش از آنکه شبیه یک دیو باشد به یک فرشته راهنمای عبوس شبیه است. پس چه چیزی آن فرشته کوچک را به این دیو ظالم و بدخو تبدیل کرده است؟ طرد شدن، تکذیب شدن و تبعید شدن در اعماق تاریک ذهن ما. بزرگترهای ما نه تنها به آن فرشته کوچک دستور دادند که به زیرزمین برود و از خودش یک دیو وحشتناک بسازد، بلکه به ما نیز آموختند که با همه فرشتههای بعدی همان طور رفتار کنیم.
خشم در اولین ثانیه ظهورش یک فرشته راهنماست. شاید جدی و عبوس باشد اما هیچ قصد بدی ندارد. فقط میخواهد حد و مرزهایمان را نشانمان بدهد و به یادمان بیاورد که از چه خطوطی نباید عبور کنیم و دیگران را پشت کدام مرزها متوقف کنیم. برای آنها کافی است که بدانند پیامشان را دریافت کردهایم و صدایشان را شنیدهام. چیز بیشتری نمیخواهند. همین که پیامشان را برسانند و میروند و بقیه کار را به خودمان واگذار میکنند. این ماییم که با ساکت کردن و محبوس کردن فرشتهها از آنها دیوهایی میسازیم که بعدها خودمان هم از پسشان برنمیآییم.