یک جفت کفش برای روحمان!
دانش آموزان مدرسهای که تدریس میکردم، بچههای خانوادههایی بودند که کلمه پولدار به اصطلاح خودمانی «برای یک دقیقهشان است». همان ایام میخواستم کفش وفادارم را که باید بازنشسته میشد با یک کفش جدید عوض کنم. وقت خرید گذرم به نمایندگی «آل استار» خورد . کفش اسپرت بند چسبی قهوهای شکیلی به دلم نشست و پیش خودم گفتم: یک بار هم ناپرهیزی کنیم و یک کفش مارکدار بخریم، ناسلامتی من معلم آن بچهها هستم و بد هم نیست که این جوجه میلیونرها ببینند که معلمشان کم نمیآورد. به پول پنج سال پیش، نود هزار تومان پرداختم و خوشحال از نمایندگی آل استار بیرون آمدم. ولی کفش حدود سه چهار ماه بعد به سرنوشت همه کفشهایی که من «بدپا» بر سرشان میآورم، دچار شد و از کنارههای بیرون پا شروع به گشوده شدن دهان مبارک کرد. انگار نه انگار که این یکی را از آل استار خریدهام نه از مغازه پشت بازار روز منطقهمان که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد دارد. برادرم کاسب است و وقتی شنید، گفت: آدم از آل استار کفش اسپرت بنددار میخرد نه چسبی! آلاستار کارش آن است نه این.
در بقیه چیزهایی که قرار است پول بابتش بدهیم نیز همین طور دقت میکنیم. وقتی میخواهیم اتومبیل بخریم، درباره مدلهای مشابه همان اتومبیل و امکانات و به اصطلاح «آپشن« هر یک از مدل ها تحقیق میکنیم و تفاوت قیمت را میسنجیم و مشورت میکنیم. اگر اینگجونه رفتار نکنیم، بعدا وقتی حس کردیم شکست خوردیم، وجدانمان ما را تنها نمیگذارد. مساله پول است و این پول لاکردار بیش از هر چیز دیگری در این زندگی توی چشم است.
سوال این است چرا وقتی به اموری که به حیات روحی ما مربوط میشود میرسیم، همین دقت و وسواس را به خرج نمیدهیم؟ آیا میشود گفت که چون مجانی این همه رهاورد معنوی را در طول هزاران سال، به رایگان در اختیار بشر گذاشتهاند، آدمها قدرشان را نمیدانند؟ چه کسی میتواند لحظهای پیش خود تصور کند که هر یک از صاحبان ادیان بزرگ مثل موسی و عیسی و محمد- که درود خداوند بر همه آنها باد- و بنیانگذاران مکاتب عرفانی بزرگ مثل بودا چه ریاضتهایی را از سر گذراندهاند و چه آزمونهای معنوی هولناک و طاقتسوزی را از سر گذراندهاند تا به دریافت وجدانی آن آموزههایی برسند که بعدها برای بشریت به هدیه آوردهاند؟ و آنگاه در هیچ جای دنیا هیچ کس نیست که بتواند ادعا کند که این مردان نورانی که صاحب برندهای اصیل و اصلی در معنویت هستند، مثل صاحبان برندهای دنیایی، پولی، اجرتی، مزدی از انسانها خواسته باشند. ما که برای خرید هر کالایی سراغ برند میرویم و تنها بابت اطمینان موقتی که آن خرید به ما میدهد حاضریم چنیدن برابر پول بدهیم، اگر برندی پیدا شود که روح ناب و نایاب ما را سیر و سیراب کند و بگوید: من خود اطمینان آنی و هم اطمینان درونی و پایدار را به تو میبخشم و هیچ پولی هم لازم نیست بدهی، فقط بیا و دست رفاقت با من بده، چرا رفیق نشویم؟ چرا دست رفاقت و ارادت ندهیم؟