ماندن زیاد باعث تخریب است
میوهای که به آن میگوییم فاسد شده، خاصیتش را از دست داده است. دیگر نه تنها فایدهای به ما نمیرساند، مزهاش برگشته و تلخ و ترش شده و شکل قشنگش را از دست داده است که اگر آن را بخوریم دل درد میگیریم. میگوییم «میوهای که خوردم، روی دلم مانده» میدانید چرا؟ چون آن میوه، مانده بود. میوه مانده، دیگر حرکت نمیکند و تبدیل به چیز بهتری نمیشود. مانده است و چون ماند و در مسیر خودش که تبدیل شدن به شکل دیگری از حیات بود، نیفتاد فاسد شد. میوه فاسد خودش در خودش گندید چون ماند و از خودش بیرون نرفت. نرفت زیر دندانهای من و تو تا شیره جانش با جان ما یکی شود.
این طور نبوده است که چیزی از بیرون بیاید و میوه را فاسد کند، او ماند و همین ماندن باعث شد که از درون خودش تخریب شود. مثل آب که میماند و مرداب میشود. آب مانده، میشود آب مرده. آب مرده؟ آری؛ این هم برای خودش حکایتی است. آب که مایه حیات است. وقتی که میماند، می شود آب مرده. دیگر نه تشنگی را میشود با آن برطرف کرد نه میشود چیزی را با آن پاک کرد و شست.
آدم فاسد، آدم مانده است، آدم گندیده؛ آن کارهایی که ما از او میبینیم و به این حکم میرسیم که فلانی آدم فاسدی است، نشانهها و علائم آن گندیدگی و ماندگی است که آشکار شده.