.jpg)
دلاخو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
بسیار درباره ارزش گذشت و بخشایش بر کسی که به ما بدی کرده است شنیدهایم و گفتهایم. و این وسط یک نکته همیشه در غفلت میماند. اول این که چه شد که او به ما بدی کرد؟ او بدی کرد تو چرا بدی دیدی؟ روشنتر بگویم: چرا خودت را در معرض آزار او قرار دادی؟ این یک مساله بنیادین است که آدمی زندگیاش را به گونهای سازماندهی کند که اصطکاکش با دیگران به حداقل ممکن برسد. زندگی صحنهای است پر از تزاحم و اگر آدمی زیرک نباشد و موقعیت خود را درست تنظیم نکند، دیر یا زود دیگران لگدمالش میکنند.
یک مثال میزنم؛ لاشه مردهای را در نظر بیاورید که لاشخورها بال گستردهاند و رویش خیمه زدهاند دور و اطراف هم پر از سگهای ولگرد و کفتارهای زشت و ناخوشی است، که به طمع آن که شاید از این خوان یغما چیزی هم گیر آنها بیاید، هجوم آوردهاند. حکایت بسیاری از منافع که سبب جنگ و جدل و نزاع و نقاش میان مردمان میشود همین است، تو که ادعا داری آدمیزادی چرا لای لاشخورها و سگ های ولگرد و کفتارها بر خوردهای؟ اساسا چرا نباید آدمی برای آمیختن خود با دیگران حد و مرز بگذارد؟ باید حد و مرز گذاشت که گفتهاند: دلاخو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد.
دوم این که زندگی مثل پژواک کارهای ما را به خودمان باز میگرداند. تو که امروز بدی دیدهای، روزی به کس دیگری بدی کردهای و چه بسا دقیقا همین بلایی را که امروز به سرت آمده، خودت روز دیگری بر سر یک نفر دیگر آوردهای. هرچه عوض دارد، گله ندارد و سرانجام سوم آن که تو میتوانی انتقام بگیری و نمیگیری یا چون نمیتوانی، چون رویت نمیشود که توی تخم چشمهای طرف نگاه کنی و عصبانیتت را ابراز کنی چون میترسی که اگر به ستمی که او بر تو روا میدارد اعتراض کنی، منافعی را از دست بدهی خودت را گول میزنی و می گویی گذشت کردهام؟ اگر راست میگویی برو آن توانایی و نترسی را کسب کن که اگر خواستی حال طرف را جا بیاوری بتوانی ولی آن وقت با بزرگ منشی بگویی: ولش کن، دریا با پوزه سگ نجس نمیشود.