مجرم‌ها چندبار مجازات می‌شوند!

مجرم‌ها چندبار مجازات می‌شوند!

مجازات خاطی، بی هیچ رحم و شفقتی، دو برابر آنچه سزاوار است خواهد شد.
نویسنده: ژوزه ساراماگو
تاریخ انتشار:
64 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم، بی‌پروا لو می‌دهند. مردی که بعداً اتومبیل مردی نابینا را دزدید، با پیشنهاد کمک به او در آن لحظه هیچ نیت سوئی نداشت، کاملا برعکس، کاری که کرد جز تبعیت از احساسات سخاوت و انسان دوستی نبود، دو صفتی که همه می‌دانیم صفات نیک بشر هستند و نزد جانیان سنگدل‌تر از این هم دیده می‌شود، این مرد چیزی نبود جز ماشین دزدی ساده بی‌هیچ امیدترقی در حرفه خویش، که صاحبان اصلی این حرفه استثمارش می‌کردند، چون اینها هستند که از نیاز تنگدستان سوء استفاده می‌کنند...
 وجدان که خیلی از آدم‌های بی‌فکر آن را زیر پا می‌گذارند و خیلی‌های دیگر انکارش می‌کنند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته است. اختراع فلاسفه عهد دقیانوس نیست، یعنی اختراع زمانی که روح چیزی جز یک قضیه مهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبادل ژنتیکی کار ما به آنجا کشیده که وجدان را در رنگ خون و شوری ِ اشک پیچیده‌ایم و انگار که این هم بس نبوده، چشم‌ها به نوعی آیینه رو به درون بدل کرده‌ایم، نتیجه این است که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم، بی‌پروا لو می‌دهند. موقعیت خاص یک آدم معمولی را که در مورد ندامت پس از ارتکاب جرم، بیشتر با ترسهای گوناگون آباء و اجدادی اشتباه گرفته می‌شود به این نظریه کلی بیفزائید، نتیجه این می‌شود که مجازات خاطی، بی هیچ رحم و شفقتی، دو برابر آنچه سزاوار است خواهد شد. پس در چنین موردی نمی‌توان به درستی گفت وقتی دزد، اتومبیل را روشن کرد و راه افتاد، ترس و عذاب وجدان با چه نسبتی در هم آمیخته بود تا او را بیازارد.
بی‌شک امکان نداشت با خیال راحت در جای کسی بنشیند که همین فرمان را در دست داشت و ناگهان کور شد، و از پشت همین شیشه نگاه می‌کرد و ناگهان چیزی ندید، قدرت تخیل زیادی نمی‌خواهد تا چنین افکاری هیولای زشت و نفرت‌انگیز ترس را بیدار کند که از هم‌اکنون سر بر داشته است. اما احساس پشیمانی هم می‌کرد. هم عذاب وجدانی که به آن اشاره شد. یا اگر خوشمان می‌آید با گوشه کنایه حرف بزنیم، وجدانی با نیشی گزنده که تصویر اندوهبار مرد کور را موقع بستن در، جلوی چشمانش می‌گذاشت، مرد بیچاره گفت احتیاجی نیست، احتیاجی نیست، و از آن پس نمی‌توانست بدون کمک دیگران قدم از قدم بردارد.
 

کوری
ژوزه ساراماگو / ترجمه مهدی غبرائی
صفحه 32

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: