خودت را براي كسي نكش!
گاهي نزديكترين و صميميترين دوستمان از ما دلخور ميشود. با اينكه ميداند كه هميشه همراهش بودهايم و كمك حالش. اما گاهي ميبينيم همان فرد از كسي كه كمي از او دورتراست، دلخور که نمیشود هیچ، هميشه هم ازديدنش شاد ميشود. علتش در خودمان است و بس.
براي اينكه دوستمان داشته باشند، براي اينكه بعد از مرگمان- البته بعد از 120 سال- كسي از ما خاطره بدي به ياد نداشته باشد، براي اينكه برايمان فاتحهاي بخوانند و خدا بيامرزي بگويند، اصلا لازم نيست ديگري را در محبت خود غرق كنيم. قرار نيست تمام زندگيمان را با كسي تقسيم كنيم. اصلا لازم نيست سالها هر كاري از دستمان بر ميآيد براي كسي انجام دهيم و خودمان را برايش بُكشيم، قرار نيست از جان و مالمان برايش بگذريم، فقط كافيست به كسي بدي نكنيم، دل كسي را نشكنيم و كسي را نيازاريم. يعني كاري نكنيم كه برنجد. همين.
هرموقع به گذشته فكر ميكنيم و خاطرات كسي را كه ديگر نيست، مرور ميكنيم بعد از خاطرات خوش قطعا دنبال خاطرات بد هم ميگرديم. چه زمان در حقمان نامردي كرده؟ كجا كوتاهي كرده؟ چرا فلان زمان عقب كشيد و ما را تنها گذاشت. يا اصلا نه، كجا به ما توهين كرد؟ كي ناسزا گفت؟ تمسخر كرد؟ كجا دلمان را شكست؟ همه اينها مثل فيلم جلوي چشمهايمان ميآيد.
اين بزرگترين خدمت ما در دوستي با ديگران است. شر نرساندن مهمترين و البته ارزشمندترين كار است كه ما ميتوانيم در حق دوستانمان انجام دهيم و از آنها هم همين انتظاررا داشته باشيم. همين قانون طلايي كوچك تا زماني كه زنده هستيم همه را با اشتياق به سويمان ميآورد و بعد از مرگمان همه در اندوه ميگذارد.