تنهایی برو دنبال گنج...
هروقت اسم گنج میآید ناخودآگاه یاد نقشه و سرزمینهای ناشناخته میافتیم. یاد شخصیتی که نقشه به دست، آرام و بیسر و صدا و بیآنکه کسی را خبر کند راه میافتد در دلِ جنگل و صحرا تا گنج پیدا کند. سرما و گرما و شب و روز را طاقت میآورد به امید این که خطوط روی نقشه او را به گنج میرساند و زندگیاش را زیر رو میکند. شاید همه اینها تاثیر برنامههای کودک است که در ناخوداگاه ما نشسته.
مهمترین قسمت داستان، همین به تنهایی سفر کردن شخصیت ماجراجوی داستان است که اگر قرار بود همین شخصیت در مسیر رسیدن به گنج تنها از روپاپردازی کند و برای دیگران از رویاهایش بگوید، اینقدر زمان میگذشت تا توانش را از ست میداد و داستانش هم جذابیت چندانی برای دیگران نداشت. چون تمام اتفاقات هیجان انگیز و پرماجرای داستان حول همین تنهایی و در مسیر بودن میچرخد.
زندگی این روزهای ما هم پر شده است از اتفاقات کوچک و بزرگ. مهم و کم اهمیت. برای بعضی از اتفاقات بزرگ لازم است تصمیمهای بزرگ گرفت. گاهی شرایط سخت میشود و میمانیم سر دو راهی. دو راهی که اگر درست انتخاب شود، ما را به موفقیت خواهد رساند.
رسیدن به موفقیت، شبیه همان رسیدن به گنج است. موفقیت در هر زمینهای نقشه مخصوص به خود را دارد. باید گشت و مشورت کرد و آن را پیدا کرد. بعد هم با توکل راهی شد. از اینجا به بعد داستان شبیه داستان پر از ماجرای کشف گنج میشود. باید از همینجا بدون اینکه با هر کسی درباره هدفمان صحبت کنیم و و او را هم در رویاسازی شریک کنیم، راه بیفتیم و تا قبل از انجام کار انرژیمان را صرف خیالبافی و تعریف کردن اهدافمان نکنیم.
نقشه گنجتان را بعد از رسیدن به آن در اختیار دیگران بگذارید.