آدم سر خودش که کلاه نمیگذارد
عاملی که بیش از هرچیز به اکثر دوندگان انگیزه میدهد، هدف شخصی است: برای نمونه رسیدن به یک حد نصاب تازه و شکستن رکورد خود. مادامی که یک دونده بتواند دست به رکورد شکنی بزند از کار خود خوشنود خواهد بود. در غیر این صورت چنین احساسی سراغ او نخواهد آمد. حتی اگر نتواند به حد نصاب مورد نظر خود برسد. تا زمانی که از نتیجه کار خود رضایت داشته باشد- که شاید در زمان مسابقه هم منجر به کشف مهمی درون خود او شده باشد- به هدف خود رسیده است و احساسی امیدوارانه و خوشایند تا مسابقه بعد به او انگیزه خواهد داد.
این قاعده در حرفه خود من نیز مصداق دارد. در رمان نویسی نیز، تا جایی که من میدانم، مسئلهای به نام برد و باخت مطرح نیست. شاید فروش نسخههای فراوان از یک رمان، اهدای جایزههایی به آن و ستایشهای منتقدان، ملاکهایی برای موفقیت آن کتاب در جهان ادبیات تلقی شوند ولی در نهایت هیچ یک از این موارد اهمیتی ندارد. نکته اساسی آن است که آیا نوشتار به ملاکهایی که نویسنده برای خود تعیین کرده دست یافته است یا نه. ناکامی در دستیابی به ملاکها و معیارها موضوعی نیست که بتوان به راحتی توضیحش داد. وقتی پای دیگران درمیان باشد، آدم همیشه میتواند یک توضیح مجاب کننده ارائه دهد ولی او که نمیتواند سر خودش کلاه بگذارد. از این منظر، نوشتن یک رمان و دویدن تا آخر خط مسابقه ماراتن شباهتهای بسیاری با یکدیگر دارند. اساسا یک نویسنده محرکی درونی و خاموش دارد و در پی کسب تایید از بیرون نیست. دویدن از دید من هم تمرین است و هم استعاره. من با دویدن هر روزه و شرکت در مسابقات مختلف ذره ذره ملاکها را بالاتر میبردم، و با شفاف کردن هر مرحله از کار درواقع خود را ارتقا دهم. دلیل تلاش هر روزه من همین بوده است که دست کم سطح کار خود را بالاتر ببرم. خودم میدانم که دونده بزرگی نیستم، از هیچ نظر. معمولی هستم و شاید حتی بتوان گفت: متوسط. ولی مسئله آن نیست نکته مهم این است که آیا میتوانم از دیروز بهتر باشم یا نه. در دوهای استقامت تنها کسی که باید بر آن غلبه کرد، خود است؛ کسی که قبلا بودهاید!