یک شوینده قوی به نام ناامیدی
یک جاده عریض و طویل که نه ابتدایش معلوم است نه انتهایش، تا چشم کار میکند بیابان است هر از گاهی بوته خاری، گوشهای روییده است. اغلب ماشینهایی که از این جاده عبور میکنند کامیونهای باری هستند. شاید منطقی نباشد یک نفر تک و تنها کنار این جاده راه برود، بنشیند، استراحت کند و دوباره راه برود...
فردی که ناامید است از همه چیز دل میبُرد و مینشیند و گوشهای و فقط منتظر اتفاقات میماند تا به دنبالاش بیاید. او هم کمی بالا و پایین میکند تا ببیند به نظر خودش میتواند با مشکل به وجود آمده بجنگد یا نه؟! ناامیدی مثل مواد شوینده حافظه مثبت ما از خودمان را پاک میکند و فقط نیمرخ منفی ما را به ما نشان میدهد. زمان که بگذرد هدفهای مهمی که مد نظر بوده هم به فراموشی سپرده میشود و انسان بیهدف هم که انگیزه برای هیچ کاری ندارد. کمکم شاید به این سوال فکر کند که اصلا زندگی برای چه؟ چه هدفی پشت زنده بودن هست؟ و همین طور سر کلاف منفی بافی را میگیرد و آن را تا انتها دنبال میکند بی هیچ هدفی!
ناامیدی درست مثل بیابانی است که یک جاده از آن میگذرد و فرد نا امید عابر سرگردانی است در این برهوت که انتظار هیچ چیزی را ندارد و فقط کلاف منفیش را دنبال میکند، کلاف که کامل باز شود، احساس میکند همه چیز تمام شد! می رود میایستد وسط جاده و منتظر حادثهای میماند..