اگر تهی مغز نباشیم به راه خود میرویم
یکی از بحثهای همیشگی فرزندان و پدران، بر سر این است که پدران علاقه زیادی دارند که فرزندان خود را طبق افکار و تجربیات خود بار آورند و در مقابل، فرزندان به همان میزان از قرار گرفتن در چارچوب والدین خود گریزانند. قطعا این جهان تا زمانی روی شکوفایی به خود میبیند که فرزندان، بر مسیرهای تکراری پدران خود پا نگذارند، عقل بورزند و بیندیشند تا راهی تازه برای گذر از این جهان بیابند.
در کتاب «مردی در تبعید ابدی» گفتگویی میان ملاصدرای پسر و پدرش که حاکم بخشی از شیراز است، در میگیرد و پدر که از گوشه نشینی و غرق شدن محمد صدرا در کتابها و جزوهها، نگران و ناراحت است، به او از این گوشهنشینی و غرق شدن در فراگیری دانش، هشدار داده و او را بر حذر میدارد. پدر هدف دانش را دانش نمیداند، بلکه هدف آن را حضور و خدمترسانی به خلق برشمارد و در نتیجه بریدن از اجتماع و چشمپوشی از سودمندی های حضور فرد در جامعه را جرم معرفی میکند. آنچه در ادمهه میخوانید، بخشی از پاسخ ملای شیراز به پدر خویش است آنهم در اوان جوانی:
هر فرزندی از پدر در میگذرد تا خود پدر شود و فرزندانش از او در گذرند. رنجیده نباش پدر! تو نیز گرچه احترام پدرت را بسیار نگه میداشتی، او را حاکم بر مقدرات خویش نکردی. که اگر کرده بودی، حال از وزیران والامقام خطه شیراز نبودی، بل در تاکستانهای گرداگرد شیراز، انگور میچیدی و در خرده جنگهای سلاطین، سربازانه شمشیر میکشیدی.
پدر! فرزندان اگر تهی مغز و خطاکار نباشند، به راه خویش میروند –هر چند از چشمه ایمان پیامبران مینوشند- که اگر چنین نبود، و فرزندان طریقت پدران را میپذیرفتند و پدران نیز طریق پدران را، هر نسل، به متابعت از نسل پیش قدم برمیداشت، جهان امروز، جهان ما قبل تفکر و تعقل و حکمت بود؛ جهان آدمیزادگان از جان ِ در جست و جوی ناپخته نان: جهان نخستین گناهان: جهان تمرّد از حق و سقوط از پایگاه کروبی.
پدر! انسان در معبر تاریخ، میآید، میرسد، میگذرد. از حرکتماندگان و پیوسته نشستگان، خستگانند، و خستگان، مرشدان خوبی نیستند. پدران باید همگام فرزندان خویش شوند، و یا فرصت بدهند که فرزندان به راه خود بروند. چارهای نیست پدر چارهای نیست.