همه ما دوست داریم خاص باشیم
«تو با همه دنیا فرق داری». این یکی از کلیشهایترین دیالوگهای عاشقانه دنیاست. وقتی آن را میشنویم یاد پاورقیهای مجلات و پیرنگهای سست فیلمهای گیشهای میافتیم. با این حال، حتی برای آن دسته از ما که از آن پاورقیها و این فیلمها بیزاریم، فرق داشتن با همه دنیا وسوسه قدرتمندی است. وقتی این جمله را روی پرده سینما و از زبان عاشق بیهنر و دست و پا چلفتی فیلم میشنویم خندهمان میگیرد اما اگر کسی چیزی شبیه به این را به خودمان بگوید –به ویژه اگر آن را با کلمههای حسابشدهتری بیان کند- ته دلمان غنج میرود و لبخند میزنیم. دوست داریم خاص به حساب بیاییم و حتی گاهگاهی خیلی ظریف و زیرپوستی به مردم میفهمانیم که باید خاص به حسابمان بیاورند: دیوار اتاقمان را به شکل عجیبی نقاشی میکنیم، به کافههای عجیب و غریبی میرویم که پاتوق آدمهای عجیب و غریب هستند و در کتابفروشیهای دست دوم دنبال نویسندههای فراموششده میگردیم تا به عنوان نویسنده محبوبمان معرفی کنیم. حتی لباسفروشها هم وقتی میخواهند هندوانه بزرگی زیر بغلمان بگذارند از سلیقه خاصمان تعریف میکنند.
در این دوره و زمانه که خاص بودن کم و بیش مد روز شده، عملا نمیشود از حد خاصی خاصتر شد؛ هر چیز خاصی که کشف میکنیم خیلی زود توجه بقیه آدمهای خاص دنیا را جلب میکند؛ استعداد شگرف نویسنده فراموششدهمان را بقیه دوستانمان هم کشف میکنند، آدرس کافه را دوست بیفکری به همه همکلاسیها میدهد. گاهی هم این خود ما هستیم که از کشفیات خاص دیگران تقیلد میکنیم؛ چیزهای خاص، یکی بعد از دیگری مورد هجوم آدمهای خاص قرار میگیرند و همگانی میشوند. مجبور میشویم به چیزهای معمولی قدیمی از زاویه تازهای نگاه کنیم. پیراهن گلگلی مادربزرگ دوباره جالب به نظر میرسد، مانتوهای اپلدار و بلد دهه هفتاد یک بار دیگر خاص به حساب میآیند و به نظرمان میرسد که عقاید لنین آن قدرها هم از مد افتاده نیست. اشیا و اندیشههای بیشماری در این حلقه بسته میافتند و به تناوب، خاص میشوند و معمولی میشوند.
تب خاص بودن چشممان را بر روی یک واقعیت آشکار میبندد: این که خاص بودن عامترین ویژگی انسانهاست. هر کدام از آدمها آن قدر منحصر به فرد و متفاوتاند که در میان این همه تفاوت، آدمهای شبیه به هم خاص و کمیابند! کافی است وقت بگذاریم و به صدای فردیتمان گوش بسپاریم تا شخصیتی را کشف کنیم که در همه دنیا هیچ مشابهی ندارد؛ کافی است به خودمان اجازه نظر دادن بدهیم و بیاموزیم که سلیقههایمان را بیقضاوت بپذیریم. خجالت نکشیم که هنوز دوست داریم جینهای مد شده تابستان قبل را بپوشیم یا از خواندن پاورقیهای مجلات لذت میبریم. خجالت نکشیم که برداشتمان از فیلم برنده اسکار با برداشت همه دوستانمان متفاوت باشد. متعهد شویم که تفاوتهایمان را کشف کنیم و بپذیریم و با پناه بردن به جمع انبوه «آدمهای خاص» از زیر بار فردیتمان شانه خالی نکنیم.