زندگی کن اما در حال، نه در گذشته
من، تاریخ را انکار نمیکنم، (اما) انسان معتقد به تاریخ را مردود میشناسم. انسان ِ تاریخگرا، انسانیست تهیشده از عشق. همانطور که انسان متّکی به زمان و متّکی به خاطره، انسانیست که از کف رفته و در هم کوفته، انسان ِ معتقد به اصالت تاریخ نیز چنین است. انسان ِ تاریخگرا، یعنی یک موجود ِ خسته؛ موجودی که خستگیهای سراسر تاریخ را به دوش میکشد –مگر آنکه هر لحظه از تاریخ را، به تعبیری انباشته از عشق ببیند نه مملو از اقدامات ِ ابلهانه ستمکاران، سلاطین، سرداران و بدکاران؛ که در این حال، به دلیل زنده بودن ِ عشق، آنچه میبیند، زنده و در حال است نه تاریخی.
انسان، هیچ نیازی ندارد که پیوسته، خاطرات را صدا کند. ماحصل آگاهیها و تجربهها برای حرکت کافی ست. کلام ِ علی(ع)، کلام حافظ، کلام مولوی، کلام اعاظم بس است تا ما قدمهای بلندی به جلو برداریم. «جلو» هم حرفی ست بیمعنی. قدمی برداریم...
زندگی کنیم- با برنامه، هدف و انگیزهیی مقبول- امّا در حال. در حرکت. در عشق. بینیاز از توسّل به گذشتهها. چرا؟ چون از گذشتهها دو گونه یادگار مانده است: مصرف کردنیها و بیمصرفها. مصرف کردنیها گرچه از ده هزار سال پیش مانده باشند، نو، خوندار و امروزی هستند: متعلق به حال و کارآمد در حال. بنابراین حیاتشان ربطی به تاریخی بودنشان ندارد. بیمصرفها هم، اصلا قابل بحث نیستند؛ گرچه دههزار سال بعد بیایند. همان بهتر که در قبرستان مغولها به خاک سپرده شوند؛ حتی اگر مغول نباشند. زندگی روزمره مؤمنانهی اندیشمندانه. این تمام حرف من است...