غَض بَصَر یعنی چشم همیشه بهار!
یک کارشناس دینی در یکی از برنامههای صدا و سیما خاطرهای را تعریف کردند؛ «استادی داشتیم که یک بار ساعتش را داد دست من. از این ساعتها که تاریخ هم دارند.
استاد پرسید امروز چندم است؟
من هم نگاهی به ساعت انداختم و گفتم مثلا یازدهم!
بعد استاد ساعت را از من گرفت و گفت: ساعت چند بود؟
من کمی مِن مِن کردم و گفتم: ندیدم ساعت را. من فقط تاریخ را خواندم!
استاد گفت: آهان! غض بصر یعنی همین! یعنی ببینی اما دقت نکنی! زل نزنی!
من ساعت دستم بود. اما تاریخش را فقظ دیدم. اصلا دقت نکردم تا ببینم ساعت چند است. وقتی میگویند چشمت را بپوشان(غض بصر) یعنی همین. یعنی دقت نکن و زل نزن!»
مثال ایشان و البته درس استاد بسیار به دلم نشست. به نظرم درس خوبی بود و به وضوح نشان داد چطور میتوان دید و متوجه نشد.
اما به نظرم به همین راحتیها نیست. یعنی دیدن اما متوجه نشدن، مقدمات میخواهد. این طور ندیدن در عین دیدن، به درون و قلب آدم برمیگردد. به احساس نیاز داشتن یا نداشتن.
بهتر است با همان مثال کارشناس مطلب را ادامه دهم. اگر استاد ساعت را دست فردی میداد که از قضا چند لحظه قبل لنگ این بوده، بداند ساعت چند است و چشمش روی دیوارهای اتاق دویده تا ببیند ساعت دیواری هست یا نه، از یکی دو نفر پرسیده باشد ساعت دارید یا نه و جواب منفی شنیده باشد، حتما وقتی ساعت را میدهند دستش نگاهی هرچند کوتاه به ساعت میاندازد تا زمان دستش بیاید.
اما اگر خودش ساعت مچی داشته باشد دیگر احساس نیاز به دانستن ساعت نمیکند و این میشود که تاریخ ساعت مچی را میبیند اما زمان را نه.
«غض بصر» داشتن مقدمات میخواهد. فرد نمیتواند مرتب به خودش بگوید غض بصر داشته باش و نگاه کن اما زل نزن، درحالی که این دیدن واکنش طبیعی است به نیازی که در دل وجود دارد. البته این چشم و دل سیری هم باید از ابعاد مختلف دیده شود.
وقتی تشنهای چشمت توی خیابان دو دو میزند برای پیدا کردن آب سردکن، وقتی نیاز به دانستن زمان داری در به در یک ساعت مچی یا دیواری هستی، وقتی گرسنهای حتی از چند متری هم بوی غذا به مشامت میخورد. حالا اگر مثلا خوردن لیوان آب و دید زدن ساعت دیواری و بوییدن و ناخنک زدن به غذایی که مال تو نیست، بد باشد و منع، جنگیدن با این نیاز سخت میشود. چون تنها راه چاره این است که گرسنه و تشنه و بیزمان نمانی. یعنی انقدر گرسنه و تشنه و بیزمان نباشی که همه حواست برود پی این چیزها.
پس راه اول رفع نیاز است. راه دوم هم این است که از اول آموخته این شده باشی که فقط به اندازه نیازت از هر چیزی استفاده کنی. قدری که چشمت ندود. وگرنه در صورت زیاده روی حتی اگر سیر هم باشی باز چشمت حریص نوشیدن و خوردن و دید زدن ساعت روی دیوار مردم است.
اعتدال اصلا کلمه خیلی خوبی است. مثل فصل بهار که معتدل و خوب است. نه نیاز داری از سرما خیلی بپوشی و نه نیاز داری از گرما خیلی نپوشی. دلمان که بهار باشد، خود به خود «غض بصر» حاصل میشود. بدون اینکه نیاز باشد به چشم فرمان بدهی.