آیا همه تجاوزها به خاطر بدپوشی است؟
مادرها زنگ میزنند و میپرسند: «کجایی؟» اصلا به ساعت نگاه نمیکنند. فرق ندارد پنج بعدازظهر باشد یا هشت شب. مادرها خورشیدیاند. خورشید که برود دلشان شور میزند. اصلا همه ما زنها خورشیدیایم. همهش نگران. همهش ترسان. شب که میشود از صدای پاشنه کفش خودمان هم میترسیم. مخصوصا در جاهای خلوت. روی پل عابر پیاده مثلا. برای همین سعی میکنیم برویم در جاهای شلوغ. البته نه آنقدر شلوغ که دستهای هرزه از شلوغی استفاده کنند و... ولی جاهای خلوت ناامن است. بعضی از خیابانها ناامن است. همیشه کسانی هستند که فاجعهای مثل تجاوز را به وجود بیاورند. همیشه کنار خیابان که بایستی به انتظار تاکسی، هزار نفر میگیرند کنار و بوق میزنند، بعد هم که سوار نمیشوی فحشی نثارت میکنند. احساس ناامنی تا تَه تَه وجودمان ریشه دوانده. انگار این شهر و آدمهایش میخواهند قورتمان بدهند. میخواهند ما را بگیرند در مشت و لهمان کنند. سوال اینجاست؛ ما زنایم و این سرنوشت محتوم ماست؟
یوسف اباذری، سهیلا صادقی فسایی، نفیسه حمیدی مقالهای نوشتهاند با عنوان «احساس ناامنی در تجربهی زنانه از زندگی روزمره». این مقاله در نشریه پژوهش زنان، دوره 6، شماره یک چاپ شده است. آنها در این مقاله کوشیدهاند در مورد تجربه ویژه زنان از احساس ناامنی در فضاهای شهری کنکاش کنند. به همین منظور با چهل نفر از زنان تهرانی حرف زدهاند. نتایج این مقاله قابل توجه است طوری که شاید زوایه دید ما را نسبت به این قضیه بازتر کند. در بخشی از مقاله، زنان را نسبت به ترسی که دارند به چند گروه تقسیم کردهاند:
زنانی كه اساسا از وارد شدن به حوزههای عمومی احساس نگرانی میكنند، زنانی كه علی رغم حضور در حوزه عمومی از برقراری ارتباط با آن ناتوانند، زنان عادی جامعه كه از عرصههای خطرخيز اجتناب میكنند، زنان فمينيستی كه سعی میكنند ايدئولوژی ترس از جهان مردانه را واژگون كنند و زنان روسپی كه هراسی از مورد تجاوز واقع شدن ندارند.»
«زنان دسته اول را همهمان دیدهایم کسانی که روابط اجتماعی محدود دارند و به جز محارمشان با کسی دیگر حرف نمیزنند و اگر بخواهند جایی بروند باید یک محمل امن برایشان فراهم شود. یک محمل به دور از هیچ مردی که حتا کلامی با آنها حرف بزند. محیطهای زنانه را میپسندد و از مردها فراریاند. گاهی هم مردهایی از این قشر پیدا میشوند که دلشان نمیخواهد زنشان برود سرکار و با مردهای دیگر رابطه اجتماعی داشته باشد. زنان عادی جامعه هم کسانی هستند که میروند دانشگاه، سرکار، گردش و تفریح. شهروند عادی یک شهر تلقی میشوند شهروندی که رابطهاش با باقی شهروندها اجتناب ناپذیر است. اما فمنیستها در برابر هنجارهای جامعهی مردسالارانه که برای جسمشان ایجاد میکند، مقاومت کنند. مثلا شبها به جاهای خلوت میروند و نمیترسند. روسپیها هم تکلیفشان مشخص است، خیابان منبع درآمدشان است.
اما یک ترس در میان بیشتر زنان مشترک است و آن ترس از تجاوز است. این ترسی است که گریبانگیر زنان مختلف از طیف های گوناگون را میگیرد.
البته در این زمینه نظریات دیگری نیز توسط روانشناسان غربی ارائه شده. مثلا گیدنز می گوید: «تجاوز جنسی آشكارا با ارتباط مردانگی با قدرت، سلطه و نيرومندی همراه است و اكثرا نتيجه ميل جنسی لبريزشونده نيست، بلكه نتيجه پيوندهای ميان تمايل جنسی و احساس قدرت و برتری است. به نظر میرسد ارتباط چندانی ميان شهوت و تجاوز وجود ندارد. نسبت قابل توجهی از تجاوزگران جنسی در واقع تنها هنگامی میتوانند از نظر جنسی تحريك شوند كه قربانی را دچار وحشت و خفت كرده باشند. عمل جنسی خود اهميت كمتری دارد و اهمیت خوار كردن زن است.»
این سخن هرچند شامل تمام موارد تجاوز نمی شود ولی به حال حقیقتی را در خود دارد و آن این که درست است که پوشش و نوع رفتار زن برای او ایجاد حریم میکند. اما در برخی موارد خاص که افراد تنها هدفشان تجاوز است و اینطور نیست که غلبه نیاز، اختیار اخلاق و رفتار را از آنان گرفته باشد، میتوان احتمال دیگری هم داد؛ اینکه متجاوز به خاطر لذتی که خفیف کردن زن به آنها میدهد به آنان تجاوز میکند. یعنی فقط به صرف زن بودن، قابل تجاوز است.
ما زنایم با ویژگیهای مشخص و شبها همیشه تاریک است و مردها همیشه در همه جا هستند. شهر بزرگ است. کسی به کسی نیست. باید برویم سر کار، درس بخوانیم، حرف بزنیم، فعالیت اجتماعی کنیم. با همین هویت و همین جنسیت. پس گاهی بهتر است در برخورد با قربانی که مورد تجاوز قرار گرفته است، ابعاد بیشتری از موضوع را مورد بررسی قرار دهیم.