بازار داغ منشیگری و فروشندگی
نمیدانم چقدر میتوان به این کار گفت شغل؛ دختری جوان در مثلا مانتو فروشی فروشنده باشد و هر وقت مشتری وارد مغازه میشود دنبالم راه بیفتد و هی بپرسد کدام را پسندیدی؟ بدهم پرو کنید؟ بماند که مشتری چقدر اذیتش میکند و بعد از زیر و رو کردن مغازه خرید نمیکند… بله! موافقم که هر مغازهای فروشنده میخواهد و هر جایی لابد یک منشی و ... اما به نظرم وقتی مبحثی معضل میشود که در جامعه شایع شود.
این حرفها به معنای مخالفت با کار کردن خانمها نیست. اصلا کار کردن زن و مرد ندارد. هر آدمی باید برای شکوفا شدن خلاقیتهایش و احساس مفید بودن کار کند. حتی اگر نیاز مالی نداشته باشد. صحبت اینجاست که چقدر مشاغلی چون فروشندگی و منشیگری ما را به هدف اصلی کار کردن میرساند. یعنی هم شخص احساس مفید بودن بکند، هم خلاقیتهای وجودیش شکوفا شود، هم رشد و ترفی داشته باشد و البته از نظر مالی هم مستقل شود. تنها مزیتی که میتوان برای این مشاغل عنوان کرد حضور در اجتماع است. همین نفس حضور در اجتماع هم انگیزه اصلی برای برخی از کسانی است که این مشاغل را برای خودشان انتخاب میکنند. اما مگر حضور در اجتماع چقدر اهمیت دارد که از حس مفید بودن و پرورش خلاقیت و ذوق فردی چشم پوشی کنیم؟ شاید بتوان راه دیگری برای کسب درآمد و ایجاد شغل پیدا کرد. راهی که شاید به راحتی منشیگری نباشد اما ارزش والاتری دارد. مثل صنایع دستی.
معتقدم شان و جایگاه کاذبی برای منشیگری و امثالهم ایجاد شده است. شانی که مثلا قالی بافی و انواع و اقسام هنرهای دستی، اگر توی خانه انجام شوند و شخص مدرک دانشگاهی نداشته باشد، ندارد. درست است که نمیتوان از این نکته صرف نظر کرد که افراد با حضور در اجتماع احساس امنیت روانی میکنند و البته میتوانند از مزایای بیمه هم بهرهمند شوند اما شاید عدم مهارتهای لازم برای کشف استعاداهای درونی و همچنین نداشتن اعتماد به نفس برای ریسک، باعث میشود برخی سادهترین گزینه را برای شغل انتخاب کنند. و نخواهند مثلا از راهی مثل صنایع دستی امرار معاش کنند.
دوران دبستان معلمهایی داشتیم که مرتب به ما یادآوری میکردند اگر درس نمیخوانید، بروید و توی خانه بنشینید کنار مادرتان و هنری چیزی یاد بگیرید. همان جا بود که توی ذهن ما نقش بست که بافندگی و دوزندگی و ... متعلق به درس نخوانهاست و کاری بیکلاس. بعد همین شد که بیهنر بار آمدیم و وقتی با مدرک، کار گیرمان نیامد پناه بردیم به همین شغلهای دم دستی. دوباره ننشستیم به این فکر کنیم که بیخیال چهار کلاس سواد، چه کار درست و حسابی میتوانیم انجام بدهیم به جز این شغلهای خدماتی. بالاخره مگر نه اینکه خدا توی ذات همه ما یک جور عرضه گذاشته که باید کشفش کنیم. البته این کشف زمینه میخواهد. آدمها همیشه باید در جستجو باشند و کنکاش کنند و هرجایی دنبال سرنخی باشند برای اینکه خودشان را پیدا کنند. فقط باید کمی به پیدا کردن خودشان فکر کنند. وقتی فکر کردند و کنکاش، اصلا بعید نیست یک آگهی توی روزنامه یا تراکت و ... که خیلی اتفاقی به دستشان میرسد راه چارهای جلوی پایشان بگذارد و برای پیدا کردن راهی که باید بروند.
شاید این حرف ساده انگارانه باشد که بروید و فکر کنید و حتما راهی پیدا میشود. اما واقعا همین است. کافیست بگویم کار خدماتی نمیخواهیم و روی تولید تمرکز کنیم. آن وقت خواهیم دید که چطور همه چیز دست به دست هم میدهد و جرقه یک کار خوب و تولید در ذهنمان زده میشود.