دلسوزی بیجا، عامل بیقانونی در مترو
مترو هر روز تعداد زیادی از مسافران را جا به جا میکند. اغلب ما اگر ماشین هم داشته باشیم باز به دلیل ترافیک و طرح و ... گاهی مجبوریم با مترو تردد کنیم. پس چه بخواهیم و چه نخواهیم مترو بخشی از زندگی روزانه ما شده است و در هر شرایطی، خوشحال یا ناراحت باید از این وسیله نقلیه استفاده کنیم و از محسناتش بهره ببریم و مشکلاتش را به جان بخریم. مشکلاتی که گاهی خیلی هم مرتبط با خود مترو نیست و استفاده کنندگان از آن باعث ایجاد این مشکلات هستند؛ مانند تردد تعداد زیادی دستفروش در واگنها که حتما شما هم با آنها برخورد داشتهاید و شاید خریدی هم کردهاید. دستفروشانی که هر روز انواع و اقسام کالاهای رنگارنگ را تبلیغ میکنند و تلاش مسئولان مترو برای جمعآوری آنان و ممانعت از دستفروشی در مترو بینتیجه مانده است.
دست فروشان اغلب زنان جوان و گاه مسنی هستند که در یک رقابت محسوس با هم به رشد جالب توجهی در فن دستفروشی نائل آمدهاند(!) و فوت و فن فروشندگی را به علت مشاهده کار همدیگر به خوبی یاد گرفتند. حالا این زنها، فروشندگان معمولی نیستند که تنها کالای خود را فریاد بزنند. بلکه با به کار گرفتن فون روانشناسی سعی در جلب توجه مسافران دارند و در این کار به خوبی هم موفق هستند. راههایی مانند تعریف مبالغه آمیز از کالا و شمردن تک تک کاربریهای یک کالای ساده. فروشنده مترو حتی برای یک اسکاچ بیش از سه یا چهار مزیت مطرح میکند و لحن او طوری است که مخاطب ناخودآگاه گمان میکند که با اسکاچی خاص و منحصر به فرد رو به روست.
البته حرفهای شدن در فن فروشندگی و فرا گرفتن رموز ارائه یک کالا و رسیدن به این نتیجه که حتی سادهترین کالا را هم باید با کیفیت عالی عرضه کرد، اتفاق مبارکی است و بد نیست فروشندگان شرکتهای بزرگ و حتی ارائه کنندگان محصولات فرهنگی یک دوره آموزشی را در مترو بگذارنند. اما چقدر خوب میشد که این همه هنر در مترو خرج نمیشد و فروشندگان محترم به درک این مطلب میرسیدند که حق ندارند کالای خود را در مترو و مکانهای عمومی ارائه دهند و حق دیگران را ضایع کنند. حق کارمند و کارگر خستهای که صبحها بیحوصله سوار مترو میشود و شبها با تنی خسته مجبور است ساعاتی طولانی را در مترو بگذراند و نمیخواهد و نمیتواند صدای اضافهای را تحمل کند. صدای همزمان 7-8 دستفروش در یک واگن که بیوقفه فریاد میزنند و کالای خود را تبلیغ میکنند. فروشندگان حتی در ساعات شلوغ و پرتردد هم دست از سر و صدا برنمیدارند و به زور راه خود را بین مسافرانی که به اجبار به هم چسبیدند باز میکنند و در فضای خفه مترو که نفس کشیدن را هم سخت میکند، بلند بلند تبلیغ میکنند. نام خود را هم «فروشنده قطار» گذاشتند و با این کار خیلی زیرپوستی فروشندگی در مترو را حق خود کردند و با بیان کردن این لقب این محق بودن را به مسافران هم القا میکنند؛ اینکه واگن قطار محل کار آنهاست و هرکاری دوست داشته باشند انجام میدهند. و البته گاهی در مشاجره با برخی مسافران ناراضی هم این مطلب را عنوان میکنند که «واگن قطار محل کار ماست!» و فروشندگان حالا به این قدرت رسیدند که به راحتی نتوان مانع کسب آنها شد.
علت عمده قدرت گرفتن آنها هم خود مسافران هستند. مسافرانی که با دلسوزی بیجا و استدلال نادرست در مقابل مخالفت مسافران دیگر و مسئولان مترو ایستادند و از زنان دست فروش دفاع کردند و حتی گاهی با هم درگیری لفظی پیدا کردند. مخالفان بارها گفتند که فروشندهها حق آنان را با ایجاد مزاحمت در واگنها ضایع میکنند و مدافعان گفتند که اگر در مترو فروشندگی نکنند، چه کنند؟! این حرف هم به شکل عریانتری گاه از زبان برخی فروشندگان که در گفتار بیپروا هستند به شکل زنندهای عنوان شد و گفتند «اگر فروشندگی نکنیم، برویم تنفروشی؟» و درست در مقابل این جمله بیپروا و عریان بود که مسافران ناراضی ترجیح دادند سکوت کند و خشم خود را فرو دهند. درواقع از یک سمت بیپروایی برخی در استفاده از کلمهها و از سمت دیگر حیا و دلسوزی و عدم بررسی و تحلیل درست شرایط باعث شد فروشندگان به کار خود ادامه دهند و روز به روز هم به تعدادشان اضافه شود و تردد در مترو با این حجم شلوغی هر روز سختتر از روز قبل.
حال سوال اینجاست که واقعا اگر این فروشندگان زنان سرپرست خانوار باشند دو گزینه بیشتر ندارند: فروشندگی در مترو یا ...؟ این زنان قبل از راه اندازی خطوط مترو چطور امرار معاش میکردند؟ آیا ابراز نارضایتی برخی مسافران از سر و صدای فروشنگان به این معنی است که آن دسته از مسافرها سنگ دل هستند و برایشان مهم نیست که یک زن چطور باید امرار معاش کند؟ آیا دلسوزی عده مدافع باعث میشود که مشکل معاش این زنان به طور کامل حل شود؟ این زنان همهشان سرپرست خانوار هستند و احتیاج و ناچاری آنان را به سوی واگنهای مترو کشانده یا منفعتطلبی و یافتن بستری برای سود بیشتر؟ کارگری که در ماه سیصد تا چهارصد هزار تومان حقوق میگیرد و شبها تنها میتواند پنج تا شش ساعت بخوابد اوضاع مالی مناسبی دارد و باید از حق خود بگذرد و ناهنجاری ایجاد شده توسط فروشندهها را تحمل کند؟ و مهمتر از همه اینکه میتوان قوانین را به هم ریخت و به عدهای اجازه بیقانونی داد چون محتاج هستند بدون توجه به این مسئله که اگر محتاج هم باشد و ما میخواهیم ازشان دفاع کنیم باید این احتیاج به صورت ریشهای رفع شود نه مقطعی و با ایجاد دردسر برای دیگران؟
اگر مدافعان به پاسخ درستی برای این سوالها برسند اطمینان دارم بخشی از مشکلات ما نه تنها در تردد با مترو که در موارد دیگر هم رفع میشود. حتما شما هم در موارد بیشمار دیگری با بیقانونی مواجه شدید که ریشهاش گاه در دلسوزیهای بیجای خودمان است. به طور مثال در ادارات و شرکتهای مختلف به کارمندانی برخوردهاید که کم کاری میکنند و برای شما مشکل بسیاری ایجاد و خلقتان را تنگ میکنند و اعتراضتان هم به جایی نرسیده است. میدانید چرا تعداد این افراد در جامعه ما زیاد است؟ چون این افراد همکاران و رییسهایی دارند که بیشتر از آنکه دلشان برای پیشرفت کار بسوزند برای همکارشان میسوزد که مبادا از نان خوردن بیفتد. برای همین از خطاهای او چشمپوشی میکنند و همین باعث میشود تنبلی و کم کاری و بیقانونی هر روز بیشتر از دیروز در کشور ما رشد کند.