چرا باید به سفر برویم؟
1. مسافرت کنید تا سالم باشید؛ آدمیزاد اگر تکان نخورد از جایی که هست، چه حواسش باشد و چه نباشد، یکنواختی و تکرار تهدیدش میکند. او اول خسته میشود؛ بعد سعی میکند یا مجبور میشود که خستگی را تحمل کند؛ بعد اعتقاد پیدا میکند که زندگی را همیشه باید با تحمل خستگیها و فشارها پیش برد؛ بعد زیر پــِرس تحمل، همه حرارت وجودش رو به سردی میگذارد؛ بعد، آدمی که سرد شد، دلسرد، بدبین، افسرده و ناامید هم میشود و دیگر، هرگز، آدم سالمی نیست. آدم برای آنکه وجودش گرم زندگی باشد، نیاز به تفریح دارد.
2. مسافرت کنید تا روزی به دست بیاورید؛ یک جا ماندن تناظر واضحی دارد با یک پنجره داشتن. اینکه آدمیزاد دائماً در یک محیط سر کند، نورگیرهای ثابت و مشخصی هم برای تابیدن روزی پیش رو دارد. (روزی را فقط درآمد مادی نگیرید؛ روزی علمی هم یکجور روزی است. همینطور روزی معنوی و...) حالا اگر محیط، چندگانه شود، پنجرهها هم چند تا میشود و او جلوههای دیگری از زندگی را هم میبیند و طبیعی است که از نورگیرهای تازهتری میتواند شعاع پرشتاب روزی را کسب کند.
3. مسافرت کنید تا ببینید؛ ما چندتا اهرام ساختهایم از زمان اهرام ثلاثه به این طرف؟ چند تا پرسپولیس و آکروپلیس بنا کردهایم از ساخته شدن پرسپولیس و آکروپلیس تا حالا؟ البته آنها بدون شک کارهایی میکردهاند که ما هم امروز میکنیم: دروغ میگفتند، زور میگفتند، هرچه میخواستند میکردند و.... حالا آنها نیستند؛ اما کاملاً آثار بودنشان هست. چشمهایمان بازتر و گوشهایمان شنواتر و دلهایمان روشنتر خواهد شد اگر در سرانجام کسانی سرک بکشیم که عین ما و مثل ما، زمانی دنیا را زیستهاند.
4. مسافرت کنید تا بزرگتر فکر کنید؛ آدمیزاد اگر یک جا بماند، خیال میکند ــ و به تدریج باور هم ــ که همه چیز همان است که دور و برش میگذرد. بعد، چه بسا کاملاً ناخودآگاه، دنیا را در حد و اندازهی همان چیزها که اطراف اوست، تعریف میکند. از دور به این دسته آدمها نگاه کنید: خودشانند و دایره محدودی از بناها و آدمها در اطرافشان. حالا اگر آن دایره شکسته شود و محیطهای بزرگتر و بزرگتر را دور بزند و چه بسا چندین دایرهی متقاطع را بسازد، آدم یا آدمهای توی آن دوایر، دیدی بزرگتر و گستردهتر نمییابند؟ امام علی میگوید برای رسیدن به بزرگی، از خانهات بیرون برو! و میگوید اگر کسی به تو گفت که سفر خیلی مشکلات و سختیها دارد، رهایش کن تا همچنان دمخور آدمهای کوچکی باشد که توی دایرهی کوچک زندگیشان، سرانجامی جز سخنچینی و حسودی به هم ندارند.