من به همسایه‌‌ام حقوق می‌دهم!

من به همسایه‌‌ام حقوق می‌دهم!

من همسایه‌هایی دارم که حقوق‌بگیران من‌ هستند؛ همسایه‌های من هم حقوق‌بگیری دارند که منم!
نویسنده:
تاریخ انتشار:
45 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

  لیست حقوق همسایه‌ من اینهاست که می‌خوانید. لیست حقوق من هم همین‌هاست که در زیر می‌خوانید.
تعجب ندارد: من همسایه‌هایی دارم که حقوق‌بگیران من‌ هستند؛ همسایه‌های من هم حقوق‌بگیری دارند که منم!

ــ حق همسایه‌ی من این است که:

1. اگر به من نیاز پیدا کرد، برایش شانه بالا نیاندازم. تا به کلمه‌های «نیاز» و «نیازمند» برمی‌خورید، تصویر دست لرزان و سمجی به ذهنتان نیاید که جلوتان دراز شده و روی تصویر، زنجموره‌ کشدار صاحب دست شنیده می‌شود که: طفل‌های صغیرم گرسنه‌اند. همسایه‌تان از شما کمک می‌خواهد؛ اینکه شلوغ کردن ندارد! ناسلامتی همسایه‌اید. «برایم مهمان آمده و نان سفره‌مان کم است؛ می‌شود چند تکه نان... لطفاً؟» یا: «هر کار می‌کنم ماشینم روشن نمی‌شود؛ شما که سررشته دارید برایتان ممکن است نگاهی به‌ش بیاندازید؟». خانه‌ پرش می‌خواهد پولی ازتان قرض کند دیگر. دروغ بافتن و بهانه‌های الکی آوردن (اگر این «انسانیت» مزاحم را بشود جایی سر به نیست کرد)، ساده است! از آن ساده‌تر، حق همسایگی گذاشتن است و توجه به اینکه خود تو هم همسایه‌ کسان دیگری و سختی و مشکل و بدبیاری هیچ وقت در نمی‌زند که بااجازه آمدم؛ یک‌دفعه و ناخودآگاه می‌آید. و همین‌طوری‌هاست که یک روز صبح ممکن است هر چه زور و استارت بزنی ماشینت روشن نشود.


2. اگر مصیبتی دید، بروم در خانه‌اش را بزنم و دلداریش بدهم.  نگاه کردنش از پشت پرده‌ پنجره یا آهسته از چشمی در، و چند بار سر تکان دادن که نچ نچ نچ نچ! خدا صبرش بدهد، از دست هر کسی برمی‌آید. تو مثلا همسایه‌اش هستی. در خانه‌ات را باز کن، ضمیر همین خدا صبرش بدهد را عوض کن و به خودش بگو!... البته گاهی وقتها هم یک مشکل، که همسایه‌ات خیال کرده مثل چاه ویل او را در خودش کشیده، شده مصیبت و همسایه‌ عزیز را لاغر و نزار کرده است. یک تک پا برو، عقلت را (هر چقدر هست!) بریز روی عقلش، شاید از گودی آن چاه ویل کم شد یا توهم از کله‌ همسایه‌ات پرید و فهمید اصلاً چاه ویلی در میان نیست! این هم خودش یک جور دلداری است.


3. اگر روی نوار خیر و شادی بود، بروم و به‌ش تبریک بگویم. این «تبریک» که نوشتیم، لزوماً تبریک و تهنیت «گفتن» نیست؛ خیلی وقتها یعنی توی حالش نزنم! از بالا به پایین نگاه می‌کنی و می‌بینی همسایه‌ات با نیش تا گوشها باز و شیرینی و روزنامه‌ی قبولی آقازاده‌اش، توی راه‌پله‌ها دارد پشتک‌بارو می‌زند به طرف خانه‌اش؛ درست نیست عدل همان موقع بپری جلوش و یقه‌اش را بچسبی که: چرا پول شارژ ماهیانه‌ات را نمی‌دهی! از اینکه بگذریم، هم همسایه‌ خوبی نیستی هم به شدت خسیسی اگر مثلاً تعطیلات نوروز، همسایه‌ات را توی راه‌پله‌های آپارتمان یا سر کوچه دیده‌ای و زبان چند مثقالی‌ات را نچرخانده‌ای که: سال نو مبارک! دیگر تبریک قدم نورسیده‌ همسایه و ارتقای شغلی‌اش پیشکش! (اصلاً تو باخبر می‌شوی نورسیده‌ای قدم به خانه‌ی همسایه‌ات می‌گذارد یا نمی‌گذارد یا مثلاً وقتی بچه‌ای را توی پیاده‌رو خانه‌ات دیدی که با سه‌چرخه‌اش می‌رود و می‌آید، تازه شستت خبردار می‌شود که 5-4 سال پیش، همسایه‌ات اولاددار شده؟!)


4. اگر مریض شد و افتاد کنج خانه، بروم عیادتش.  آدم‌های تنها لزوما آدم‌های بیماری نیستند، اما آدم‌های بیمار خیلی احساس تنهایی می‌کنند. ربطی به نوع بیماری‌شان هم ندارد؛ یک آدم سرطانی هم احساس تنهایی می‌کند، یک سرماخورده هم می‌کند. گیریم حجم احساس این یکی که مدام دماغش را بالا می‌کشد و پنی‌سیلین وریدی می‌زند، با حجم احساس آن که تمام موهاش ریخته و روز در میان شیمی‌درمانیش می‌کنند، یکی نیست؛ اما تنهایی سر جاش است... می‌خواستیم بگوییم عیادت، فقط تو را به یاد کمپوت گلابی و گل گلایل و بوی کلر بیمارستان نیاندازد. به تنهایی و پژمردگی بیماری که به عیادتش می‌روی فکر کن. حالا تصور کن توی برج چندده‌واحدی‌تان، همسایه‌ات مریض است و توی رختخواب افتاده؛ آن وقت یک طبقه‌ بالاتر، تو یک سی‌دی تازه گیر آورده‌ای و برایت تولد تولد تولدت مبارک می‌خوانند و مشغول حرکات موزونی و صدای آهنگ را تا ته باز کرده‌ای! عیادت نخواستیم. کم کن آن صدا را و بالای سر همسایه‌ی بیمارت این‌قدر بالا پایین نپر!


5. هر جور دلم خواست خانه‌سازی نکنم.  گفته‌اند سال به سال دریغ از پارسال. حالا شما حساب کنید چهارده قرن پیش، چند بار دریغ از پارسال می‌شود! چهارده قرن پیش اگر کسی می‌خواست خانه‌اش را بکوبد و دو-سه کوهان شتر بلندتر بسازد، این سفارش را حلقه‌ی گوشش می‌کرد که: خانه‌ات را آن‌قدر بلندتر از خانه‌ی همسایه‌ات نسازی که جلوی جریان هوا را بر او بگیری؛ مگر آنکه خودش اجازه بدهد و حقش را به تو ببخشد. چهارده قرن قبل، می‌رفتند و از همسایه‌هاشان اجازه می‌گرفتند؛ اما امروز... تا ته این «اما امروز» را خودتان بلدید! سر ظهر گرم تابستان، از صدای پتک و کلنگ از خواب می‌پرید! چرا؟ همسایه‌تان نمی‌تواند از کارش بزند؛ پس همین ظهرها را وقت دارد دیوارهای آشپزخانه‌اش را بردارد و اپنش کند! بعدازظهر می‌روید بیرون، کفشتان به پیاده‌رو می‌چسبد! چرا؟ قیر! همسایه‌ی روبرو دارد ساخت و ساز می‌کند! حالا گیریم قیر پاک‌شدنی است؛ مشرف بودن پنجره‌های خانه‌ی تازه‌اش را چه می‌کنید که رو به آشپزخانه و اتاق خواب خانه‌تان باز شده؟


6. هر وقت میوه‌ای، چیزمیزی خریدم، به او تعارف کنم. اگر نه، می‌توانی به میوه‌فروش یا بقال چقال محل بگویی خریدهایت را مثلاً توی پلاستیک سیاه بگذارد تا همسایه‌ات که شاید نتواند عین تو سبدسبد میوه‌های فصل و تخته‌تخته گوشت بخرد، چشمش نیفتد و پیش زن و بچه‌اش شرمنده نشود. و ضمنا، تو که از وضع اقتصادی همسایه‌ات خبرداری (یعنی امیدواریم که خبر داشته باشی!)، چرا آن هلوی بزرگ یا فلان اسباب‌بازی چشم‌پرکن را می‌دهی دست بچه‌ات بیرون برود تا بچه‌های همسایه آه بکشند؟ از این آه‌ها نمی‌ترسی؟


7. هر وقت بوی آشپزخانه‌ام هوا رفت، قدری از غذایم برایش بفرستم. نه دلیل نبوغ توست نه خاص بودنت که بوی جوجه‌کبابی که از دیشب عیال توی ماست و پیاز و آبلیمو خوابانده، حالی به حالی‌ات می‌کند! به خدا بقیه هم حالی به حالی می‌شوند و مثل تو بزاق دهانشان تا سیب زنخدانشان کش می‌آید! به عیال بگو سه-چهار سیخ اضافه‌تر بزند برای دو-سه همسایه‌ی کناری که می‌دانی بوی دود منقلت به آنها رسیده. آن وقت خواهی دید که جوجه‌کباب‌ها بیشتر به تنت می‌چسبد؛ ضمن اینکه از آن «آه»ها که یک شماره بالاتر گفتیم هم احتمالا خبری نیست.


8. پشت سرش آبروداری کنم. همسایه، یعنی کسی که هم‌سایه‌ توست و خیلی هم‌های دیگر. سایه و کاسه و دیوار و خانه و صحبت و راز و خیلی چیزهای دیگر تو و او، با هم یکی است. یکی از این چیزها آبروست. ترکش‌های بی‌آبرویی همسایه، قبل از هر کس به خود تو می‌خورد.


9. احترامش را داشته باشم.  مردم، دیوار سر کوچه‌ات نیستند که یکبار کیسه‌ زباله‌ات را بروی بگذاری پایش، یکبار به‌ش برسی و ریسه به‌ش آویزان کنی و پارچه‌ی بازگشت حاج آقا و حاجیه خانم فلانی را از سفر معنوی حج گرامی می‌داریم را به‌ش بکوبی! مردم شخصیت دارند و شخصیتشان برایشان مهم است؛ خوش ندارند کسی شخصیتشان را نادیده یا سبک بشمارد. ضمنا حواست به این هم باشد که: احترام دیگران را کسی دارد که خودش آدم محترم و باشخصیتی باشد... تو که انشاءالله آدم محترم و باشخصیتی هستی؟


10. اگر کسی ظلمی به‌ش کرد، پشتش در بیایم. اعتقاد داریم در دفاع از حیثیت و خاصیت سیب‌زمینی، سمینارها باید برگزار کرد و بیانیه‌ها صادر کرد! ما آدم‌ها، به هر کس بی‌دست و پا و بی‌اعتنا و غیرت است، می‌گوییم سیب‌زمینی؛ در حالی که یک سیب‌زمینی پشندی اگر به طرف کله‌ی ظالم پرت شود، اگر سرش را نشکند، دست‌کم یک سیب‌زمینی دیگر روی سرش می‌کارد. اما بعضی از ما‌ها، همین اندازه هم سیب‌زمینی نیستیم!


11. دنبال عیبهاش نباشم. مردم، مردم‌اند. فرشته که نیستند. به هرحال، هر کدامشان عیبهایی دارند که همین‌جوری با چشم غیرمسلح دیده می‌شود. چه برسد که آدم چشم مسلح داشته باشد و نزدیکشان شود و مدت‌ها به‌شان زل بزند! تو می‌خواهی با همین مردم زندگی کنی؛ با همین خلق و خوها و نوع حرف زدن‌ها و عادت‌های عجیب و جورواجورشان. پس چه بهتر (و چه خوشتری) که وقت دیدن یک کندو زنبور به نیشی که اگر بزنند جد و آبادت را جلو چشمت می‌آورند، فکر نکنی؛ به عسل مقوّی و شیرینی فکر کنی که کندویشان از آن لب به لب است.


12. اگر اشتباه یا بدی کرد، شتر دیدم ندیدم. به جایش، اگر می‌بینی که آدم حرف‌شنوی است و حرف تو درش اثر می‌کند، به چای دعوتش کن و به همان آهستگی که چایتان وقت نوشیدنش می‌شود، نصیحتش کن.
13. وقتی مرد، در تشییع جنازه‌اش شرکت کنم. همسایه‌ات دارد اسباب‌کشی می‌کند به یک محله یا شهر دیگر؛ تو که همسایه‌ی خوب اویی، می‌آیی دم در و بعد تا سر کوچه، و با بوس و بغل و کلی مخلّفات، بدرقه‌اش می‌کنی. تازه هرازچندگاهی هم تلفن می‌زنی به‌ش و از حال و احوالش خبر می‌گیری. این چه فرقی می‌کند با وقتی که همین همسایه اسباب‌کشی می‌کند به یک عالم دیگر؟ اسباب‌کشی اسباب‌کشی است؛ پس بدرقه کردن تو هم سر جای خودش است.


14. با او معاشرت کنم؛ معاشرتی کریمانه. خیلی فکر کردیم به جای کریمانه، چه کلمه‌ی ملموس‌تری بنویسیم تا تو آن‌طوری با همسایه‌ات معاشرت کنی. به ذهنمان رسید بابزرگواری، یا ملغمه‌ای از سخاوت و انصاف و مراعات، یا بطور کلی به خوبی. یکبار هم فکر کردیم بنویسیم بدون چشم‌تنگی. لارج (large) هم شاید معادل خوبی می‌توانست باشد ــ می دانی که توی دهان خیلی‌ها افتاده. به هر حال، چیزی به ذهنمان نرسید و قایم شدیم پشت حرف آدم معتبری که جایی گفته بود کرامت از آن لغت‌های عربی است که در فارسی معادل دقیق ندارد. به هر حال، هر برداشتی از لغت‌های کرامت و کریمانه داشتی، همان! همان جور با همسایه‌ات معاشرت کن! ضمناً هر کدام از 13 مورد بالا، نمونه‌ای از یک «معاشرت کریمانه» است.

 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: